سخنی است منتسب به کنفوسیوس که میگوید “ستم با ستم بر کلمات آغاز میشود.” انتساب این سخن به کنفوسیوس درست باشد یا خیر، و اطلاق و عموم این سخن هم پذیرفته باشد یا خیر، حقیقت ظریف و باریک, و در عین حال عمیقی را در خود دارد. در واقع بسیاری از نابسامانیهایی که در برخی جامعهها با آن روبرو هستیم از جمله همین اتهام اخلال در امنیت روانی جامعه که به مجله زنان وارد شده، آغازگاهش همان ستم بر کلمات است.
کلمات برای خود روحی دارند و جسدی ؛ جسدشان حرفهایی است که یک کلمه را میسازند اما روحشان از معنایی مایه میگیرد که به آنها نسبت داده میشود. جان کلمات، معنای آنهاست. اگر کلمه از معنا تهی شود، یا در معنای دیگری به کار رود، هویت خود را از دست میدهد، چیستیاش از کف میرود و گویی جانش فنا میشود. به این ترتیب است که کلمه اعدام میشود. اعدام بزرگترین ستمی است که بر جانداری چون کلمه میتواند روا شود. و این کاری است که معمولاً در سیاست و به دست سیاستمداران صورت میگیرد.
اما دگرگون کردن معنای کلمه شاید همیشه هم ناپسند نباشد و اتفاقاً گاهی به کلمهای عادی درخششی خیره کننده بدهد یا حتی کلمهای در حال احتظار را زنده کند. این همان کاری است که شاعران، بهتر از هر کس، با کلمه وبا کلمهها میکنند. شاعران کلمات را میتراشند و صیقل میدهند، داخل آن را از معنای ملموس و مأنوسش خالی میکنند، و با خالی کردن معنای مألوف و خو شده کلمه، دست ما را می گیرند و به جهان دیگری میبرند، و امکان تجربههای معنایی جدیدی به ما میدهند. ما جهان را براساس زبان تجربه میکنیم و با زبان مألوف و متداول تنها میتوانیم جهان مأنوس و متعارفی را که به آن خو کردهایم، تجربه کنیم. زبان دگرگونه، که بر دوش کلمهها و ترکیبهای دگرگونه پیش میرود، به ما امکان میدهد با جهان دگرگونهای روبرو شویم. شاعران از کلمات آشناییزدایی میکنند و عادتهای مالوف و مانوس ما را از کلمات میزدایند تا به ما امکان تجربه جهانهای جدیدی بدهند که تنها در زبانی جدید میسر میشود. شاعران ما را با این ترفندهای زبانی غافلگیر میکنند و در بهت و حیرت حاصل از مواجهه با این زبان جدید، ما را ناغافل در تجربه جهانی جدید سهیم میکنند. تنها به مدد همین زبان است که میتوان به جهانی گذر کرد که در «تنبلی لطیف مرتع»ش برّهای «علف تنهایی» کسی را میچرد.
جهان سورئالی که از خلال این ترفندهای زبانی ساخته میشود، ناگزیر سرشار از ابهام و ایهام است. این جهان همان طور که از قواعد زبانی متداول پیروی نمیکند، از قواعد جهان رئال هم تبعیت نمیکند. ساختار دگرگون زبان، ساختار این جهان را هم دگرگون میکند و آن را برای ما مبهم میسازد. این جهان لازم دارد تا در ابهام خودش باقی بماند. ابهامزدایی از زبانِ این جهان با مرگ آن همزاد است. شفافیت، قاتل این زبان و جهان برساخته بر پایه این زبان است.
اما اگر این کار در عالم سورئال شعر و شاعری مجاز باشد و امکان مواجهههای عادتاً ناممکنی را فراهم کند که ما فقط در پناه ادبیات و هنر میتوانیم تجربهشان کنیم، در عالم سیاست میتواند بزرگترین ستمها را به بار آورد. در جهان سیاست دگرگون کردن کلمه، ستم بر کلمه، و از اینرو آغاز ستم است. ما در عالم هنر و ادب به ایهام و ابهام و پرسه زدن در جهان های محو و غبارآلود نیاز داریم. بدون این ابهام و ایهام از احساس تجربههای جدید محروم میمانیم. اما اگر همین وضعیت ابهامآلود در عرصه سیاست حاکم و برقرار باشد، سپهر سیاست به مکانی برای پنهانکاری و فریبکاری، به عرصهای فارغ از نظارت و در بهترین حالت به منطقهای برای تصمیمات محتملاً نادرست تبدیل میشود. هر قدر که در جهانهای شعرساخته ابهام و ایهام لازم و دلانگیز باشد، در سپهر عمومی و در عرصه سیاسی خطرناک است. به همین دلیل، در هر ساخت سیاسی به میزانی که حکومت مدعی نمایندگی از جانب دولت باشد، باید از فضای سیاسی ابهامزدایی کند. در واقع هر قدر بتوان پنجرههای مشجر اتاقخواب سیاست را روشنتر کرد، یا به تعبیری که در علوم سیاسی مصطلح است، شفافیت را در عرصه سیاست افزایش داد، امکان کنترل عرصه سیاست و نظارت بر کارو بار سیاستمداران هم بیشتر خواهد شد. در چنین وضعیتی است که میتوان دید سیاستمداران به نمایندگی از ما در اتاق خواب سیاست چه میکنند!
اما سیاستمداران از شفافیت و نظارت و مسؤلیت گریزانند. آنان ناگزیر به فضای ابهام میگریزند. سیاستمداران برای مخفی شدن در چنبره ابهام، ترفندهای خودشان را دارند. دگرگون کردن معنای کلمات دمِدستترینِ این ترفندهاست. همان ترفندهایی که شاعران در عرصه زبان به کار میگیرند تا جهانی مهآلود و مبهم بسازند، در دست سیاستمداران ابزارهایی است برای مبهم کردن عرصه سیاست و خارج کردنش از نظارت شهروندان. اخلال در معنای متعارف کلمه از جمله راههایی است که سیاستمداران در پیش میگیرند تا بتوانند در پناه فضای مبهم و مغشوشِ حاصل، چیزهایی به ما بفروشند که در فضای شفاف خریدارش نخواهیم بود. با سنگر گرفتن در پشت همین غبار ابهام معنایی است که از دهان سیاستمداران هر روز شنونده پیشرفتهای شگفتانگیز کشور هستیم بی آن که چیزی در اطرافمان تغییر کند یا رو به بدتر شدن نرود. و در میمانیم که با این همه ستمی که بر کلمه میرود چه کنیم و از کجا شروع کنیم تا معلوم شود که اصلاً موضوع از چه قرار است. با ستمی روبرو شدهایم که با ستم بر کلمات آغاز شده است . معناها دگرگون شدهاند؛ جهان معناها به هم ریخته؛ و رابطهها مغشوش است. انگار دیگر هیچ چیز سر جایش نیست. انگار که دیگر جمع 2 با 2 مساوی 4 نیست.
نمونههای زیادی در عرصه سیاست وجود دارند که با تهی شدن کلمات از معنای خودشان چیزهایی به ما فروخته شده که در حالت عادی خریدار آنها نمیبودیم. سالهاست با کلمه “انتخابات” روبرو هستیم و میدانیم که معنای این کلمه تا چه اندازه از آخرین بارقههای معناییاش تهی شده اما کماکان به نام “انتخابات” به ما فروخته شده و میشود. با کلمه “نظارت” سروکار داشتهایم و میدانیم که نظارت هم تا کجا از معنای متعارفش فاصله گرفته است. نمونههای جدیدتر هم زیادند: “مهرورزی” از آن دست واژههایی است که شلاق نوازشش تن همه فعالان عرصههای مدنی را کمابیش سیاه کرده است. نمونه تازهترش را در ترکیب بیمسمّای “امنیت اجتماعی” میتوان دید. همه زنانی که مشمول این «امنیت» شده و مزهاش راچشیدهاند بهتر میتوانند بگویند که در پس این واژههای ظاهراً محترم چه بیاحترامیها که ندیدهاند. آنان همان ستمی را تجربه کردهاند که با ستم بر کلمه آغاز شده است. و حالا از همین دست کلمات، ترکیب مطنطنِ “امنیت روانی” است که گریبان مجله زنان را گرفت. این ستمها، پیامد اعدام کلمه است. برای گرفتن جان انسانها و چیزهایی که این انسانها به آن جان دادهاند، باید در آغاز جان کلمه را گرفت.
اتهام مجله زنان، یا دستکم یکی از آنها، چنانکه گفته شده، اختلال در «امنیت روانی» جامعه است. شاید برگزارکنندگان این جلسه تصور میکردند من به دلیل علقه و ارتباط با مجله زنان باید در اینجا از این اتهام دفاع کنم. اما من نه تنها دفاعی از این اتهام ندارم، بلکه میخواهم آن را بپذیرم. به علاوه در خیانتی آشکار و از پیش اعلامنشده میخواهم نشان دهم که دست بر قضا اتهام وارد شده این بار درست از کار درآمده است. فقط اشکالی وجود دارد که با اجازه حقوقدانان باید به آن اشاره کنم. این ایراد به آیین دادرسی مربوط میشود. ایراد این است که در این اتهام، جای متهم ردیف اول با متهم ردیف دوم اشتباه شدهاست. درست است که زنان متهم هستند اما این خود زناناند که متهمند، نه مجله زنان؛ این خود زنان هستند که «امنیت روانی جامعه» را به خطر انداختهاند، نه مجله زنان. سمتِ مجله زنان در این جرم، معاونت در ارتکاب جرم است نه مباشرت. این خود زنان هستند که مباشرتا «امنیت روانی جامعه» را به خطر انداختهاند. مجله زنان از آن جا که صدای این زنان را بازتاب میداده و در مختل کردن «امنیت روانی جامعه» به آن زنان یاری رسانده متهم است. ازاین رو توجهِ اتهام به این مجله، البته با سمت معاونت در بزه ارتکابی، کاملاً درست است.
اما ببینیم صرف نظر از مشکل آیین دادرسی، و با معلوم شدن سمت زنان و مجله زنان در این پرونده، ماهیت خود جرم ارتکابی چیست. همینجاست که با یکی دیگر از آن ترفندهای زبانی روبرو میشویم. ترفندی که باز با مبهم کردن و گم و گور کردن ردپای معنایی کلمات میکوشد چیز دیگری به خورد ما بدهد. در این جا هم با ستم بر کلمه، با اعدام کلمه، دارند تصویری ناواقعی را به جای خود واقعیت به ما میفروشند. چرا که پشت ظاهر زیبا و دلفریب این کلمات، یعنی «امنیت روانی جامعه»، معنای دگرگون شده کلمه، و کلمهای از معنا تهی شده دارد به ما قالب میشود. در تعبیرِ «امنیت روانی جامعه»، “جامعه” همان اسم مستعار قدرت سیاسی مستقر است. وقتی گفته میشود زنان امنیت روانی جامعه را خطر انداختهاند، ترجمهاش این است که زنان، و نه مجله زنان، امنیت روانی قدرت سیاسی مستقر را به خطر انداختهاند. مجله زنان صدای این زنان را به هم متصل میکرد و آنان را از «من»هایی بیخبر از هم، به «ما»هایی همدرد بدل میساخت. آنان را از جماعتی «در خود» به «گروهی برای خود» ارتقاء میداد. گفتن ندارد که این خودآگاه سازی، این هویتیابی، این متصل کردنها و شبکهسازیها، که دیر یازود خود را در شکل خواستهها و مطالباتی متفاوت به عرصه سیاسی سرازیر میکند تا چه اندازه برای قدرت سیاسیای که عزمی برای پاسخ به خواستهها و تقاضاهای جدید ندارد، میتواند تهدید کننده باشد و امنیت روانیاش را به خطر بیاندازد. چرا که قدرت سیاسی مستقر خود را به گونهای آرایش داده است که از لحاظ ساختاری اساساً ناچار است خواستههای جدید را سرکوب کند و آن را تهدیدی امنیتی به حساب آورد.
اما چرا چنین است؟ چرا تلاشها و تقلاهای زنان و بازتاب و مرتبط شدن این تلاشها در نشریهای چون زنان تا این حد ممکن است تهدیدآمیز جلوه کند و امنیت روانیِ قدرت سیاسی را که پشت نام مستعار جامعه یا ملت مخغی شده، به خطر اندازد؟ به نظر من دلایل متعددی را میتوان برشمرد.
اول آنکه ما در جامعه و فرهنگی پدرسالار زندگی میکنیم که در آن زن ضعیف است. در فرهنگ پدرسالاری، که خود را به شکل بارزی مثلاً در «خرده فرهنگ لاتی» نشان میدهد، نباید روی زن دست بلند کرد، چون «زن ارزش زدن ندارد». در چنین فرهنگی درگیر شدن با زن، به تعبیر رایج در خرده فرهنگ لاتی، «کَرسِ لات» [=کسر لاتی] دارد! در این فرهنگ برخورد با زنان برای حکومت هم «اُفت» دارد، چرا که جامعه با وجود خشونت پنهانش علیه زنان، این خشونت را به شکل آشکار و از جانب قدرت سیاسی علیه ایشان چندان روا نمیدارد. به عبارت دیگر، برخورد قدرت سیاسی با زنان چندان پذیرفته نیست که برخورد با مردان. این «قدرتِ ضعف» سپری حفاظتی در اختیار زنان قرار میدهد تا خود را تا حدی ـ در قیاس با مردان ـ از سرکوب مصون دارند. در پناه چنین سپری ـ که البته همیشه هم نمیتوان رویش حساب کردـ زنان و خواستههایشان با گامهایی بلندتر پیش میروند و رفتهاند.
از طرف دیگر آنچه زنان جامعه ما میکردند و میکنند و آن چه نشریه زنان بهعنوان پژواک صدای این زنان در جامعه انجام میداد، حاصلش نه فقط به عرصه سیاسی، که به خردترین واحدهای اجتماعی هم نفوذ پیدا میکرد و کردهاست. این نفوذ دیگر چپ و راست مرسوم یا مذهبی و غیر مذهبیِ معمول را به رسمیت نمیشناخت. همه این خطوط را قاچ میداد و تا پس و پشت همه اندرونی ها پیش میرفت. این طور بود که صدای زنان دیگر نه فقط از خیابان که از خانه شنیده میشد. قدرت سیاسی دیگر نه فقط باید نگرانِ پیش رو که باید پریشانِ پشتِ سر میشد. و شده بود که احساس میکرد امنیت روانیاش به خطر افتاده است. مساله این بود و هست که زنان بالمباشره و مجله زنان به دستیاری ایشان کاری کردهبودند که حضور این جنبش جدید و آرا و افکار تازه و خواستهها و هویتهای نو در درون اندرونیهای خانه آقایان هم احساس میشد. این وضعیت جدید همه جامعه را با همه تنوعاتش با خود درگیر میکرد. این حرفها و خواستهای جدید وارد خانهها شده است. و نه فقط بیرونیها و اندرونیهای عینی، که اندرونیهای تار بسته و غبارگرفته افراد را هم خراش داده است. این وضع بالقوه، رادیکال و ترسناک است؛ ترسناک است چون نه تنها حامل بذرهای نوعی غلیان و شورش علیه وضع موجود، که شورشی است علیه پایههای نظام اجتماعی پدرسالاری که نظام سیاسی تنها یکی از مصادیقش به شمار میرود.
سه دیگر آن که، فضای بینالمللیِ فمینیزه شده هم امکان برخورد با زنانی را که بالمرّه مرتکب این جرم میشوند، و امنیت روانی قدرت مستقر سیاسی را به خطر می اندازند ، کمتر کرده است. قدرت سیاسی نشان داده است که در برابر خواست شهروندانش که حتی با مسالمت و مدارا بیان میشود چنان نرم نیست که در برابر فشار بینالمللی. پس بنا به رویه معهودش ،به ملاحظه فشارهای بالقوه و بالفعل بینالمللی نمیتواند با زنان چنان برخورد کند که با مردان.
پس در شرایطی که نمیشود با زنان برخورد کرد و نمیشود آنان را لغو امتیاز کرد (چون زنان امتیازی در این جامعه ندارند که لغو شود)، حداقل میشود دستیار و معاون ایشان را که همان نشریه زنان باشد، لغو امتیاز کرد. این جاست که ستم بر کلمه به کار سیاست میآید، تا ستمی واقعی را سامان دهد. این جاست که میتوان کلمه را اعدام کرد تا بشود گفت که زنان و نشریه زنان «امنیت روانی جامعه» را مختل کردهاند. اما واقعا جای این پرسش هست که بپرسیم چه کسانی امنیت روانی جامعه را به خطر میاندازند؟ اگر از آن اسم مستعار “جامعه” که پشتش قدرت سیاسی مستقر پنهان شده صرفنظر کنیم، به راستی چه کسانی امروزه روز امنیت روانی جامعه را مخدوش میکنند؟ از بسیاری زنان و دخترانی که در این جامعه زندگی میکنند بپرسید وقتی میخواهند از خانه به خیابان قدم میگذارند بیشتر دلنگرانِ مزاحمان خیابانیاند یا در هراس از روبرو شدن با ماموران پلیس ؟ آیا امنیت روانی مردم از تصمیمات خلقالساعه و حساب نشده و ناگهانی سیاستمداران، آن هم با پیامدهایی بسیار پردامنه، تهدید میشود یا از کارهایی که زنان میکنند و مطالبی که مجله زنان مینوشت؟ امنیت روانی جامعه از تورم وحشتناکی که به نظرم هنوز سر بزرگش زیر لحاف است، و سالیانی مدید امنیت روانی مردم را تهدید خواهد کرد، آسیب میبیند یا از مطالبی که مجله زنان در دامنهای با برد محدود مینوشت؟ به باورم هر کس با ترفند ستم بر کلمات آشنا باشد و بداند چگونه با ستم بر کلمات میتوان ستم را آغاز کرد، پاسخ این پرسشها را هم به درستی پیدا خواهد کرد.
×××××
در پایان مایلم از حسِ تجربه شخصی خودم از 13 سال همکاری نزدیک با مجله زنان و سرکار خانم شهلا شرکت بگویم. تجربهای آموزنده و سرشار از احساسِ سرسختی پولاد و نرمی پرنیان، همان چیزها که ویژگیهای شخص شهلا شرکت است. اگر به خاطر داشته باشید، روی جلد آخرین شماره مجله زنان ـ که مربوط میشد به خانم بوتو ـ با این عنوان مزین شده بود: “بینظیر ، زنی از پولاد و پرنیان” و من هم در سخن پایانی خود میخواهم بگویم که وصف خانم شرکت هم با همین کلمات میسر میشود: «شهلا شرکت؛ زنی بینظیر از پولاد و پرنیان».
* متن سخنرانی دکتر حسین قاضیان، جامعهشناس و از همکاران نشریه زنان که در مراسم روز شنبه 20 بهمن 1386 در محل جبهه مشارکت ایران اسلامی ، ارائه گردید. این مراسم به مناسبت لغو مجوز ماهنامه زنان و به همت کمیسیون زنان جبهه مشارکت ایران اسلامی برگزار شد.
+ There are no comments
Add yours