سیب: پیامی گذاشته بودم برای وب سایتی که نامۀ مادران صلح را منتشر کرده بود و از همگان دعوت کرده بود تا نامه را امضا کنند . برایشان نوشتم:
با جنگ مخالفم و به کوشش شما ارج می گذارم. دلم می خواست نامۀ شما را امضا کنم . اما هر چه فکر کردم دیدم نمی توانم مدیران و مسئولان جمهوری اسلامی را که دستشان به خون جوانان آزادیخواه ایران آلوده است “محترم” خطاب کنم . امضاء نمی کنم چون با جنگ مخالفم و سران این حکومت دست کم 28 سال است نه برعلیه بیگانگان و جنگ افروزان ، بلکه بر علیه مردم ایران که آزادی و عدالت می خواهند، و بر علیه زنان برابری طلب به جنگی نا برابر دست زده اند . شما را سرزنش نمی کنم، چون در آن مملکت زندگی می کنید و چاره ای ندارید. خودم را سر زنش می کنم اگر با توجه به بهای سنگینی که برای دوری از میهنم پرداخته ام، امروز به افکارم دهانه بزنم و حرف هایم را در حصاری که شما در آن بسر می برید زندانی کنم.
پیام کوتاه بود و سوء تفاهماتی را در پی داشت . به برداشت نادرست اشاره کردم و گفتم … نظر کوتاهی براتون نوشتم و فکر می کنم سوء تفاهم شد. بنظر من هم کمپین بزرگترین و توده ای ترین جنبش زنان تاریخ ماست. چون به کوچه و خبابان رفته. چون تا حدی با مردم سنتی و مردم کوچه بازار و مردمی که علاقه ای به پیشتاز بودن و هزینه دادن ندارند رابطه بر قرار کرده، چون بافت و استخوان بندی سفت و تعریف شده ای ندارد، چون مثل ماهی ریز و لیز است و هر بار که گرفتار می شود روزنه ای برای فرار پیدا می کند. چون غول است و در شیشه جا نمی شود.
درست است که دستگیری داده و کم هم نداده ، اما نسبت به تمام جنبش های دیگر و اعتراضات علنی دیگر پر دامنه تر و کم هزینه تر بوده است . من هم برای کمپین جا و بیجا امضا جمع کردم و چون روزنامه نگارم وقتی برای مصاحبه با کسی می روم ورقه های کمپین را میبرم تا امضا بگیرم. تابحال از خیلی ها امضاء گرفتم از جمله از مرجان ساتراپی . بنا بر این فکر نکنید با کمپین غریبه هستم و به کوشش کمپینی ها ارج نمی گذارم. اما کمپین سازمان نیست و نمی تواند باشد. ایدئولوژی ندارد و نمی تواند داشته باشد.
با پیامم خواستم بگویم ؛ درست است که کمپین ارج و اهمیت والایی دارد. اما حرف هایش “کلام خدا” نیست و مقدس نیست و مبارزه با هیچ جنایتکاری نباید امروز به این دلیل تعطیل شود.
اینکه جریان توده ای ملاحظات خودش را دارد (و باید داشته باشد وگرنه پیش از تولد می میرد) درست ! اما آدم هایی که بار “ملاحظات سازمان توده ای” دست و پایشان را نبسته ، حق دارند و باید دهانشان را باز کنند، نه برای فحش دادن و پرخاش به “جنبش توده ای” که سازشکار است و بد است و … بلکه برای “کج دار و مریز” برای اعلام پشتیبانی و ابراز تفاوت. نباید دنباله روی کرد . حرف هایم نماد دیالکتیک “تفاوت” و “تفاهم” و ایجاد آشتی میان این دو مقوله است .
یک حرف هم در مورد مردم بگویم. مردم سنتی و مردم پیشرو و درک مردم ازدموکراسی . شاید بدتان بیاید .
بنظر من مردم ایران چه سنتی چه پیشرو و چه چپ و چه ملی و چه مذهبی ، هنوز دموکراسی را درونشان نهادینه نکردند و به آن عمیقا باور ندارند و به آن پایبند نیستند. دموکراسی جنسی و برابری خواهی میان زن و مرد که دیگر هیچ. اگر هم سازمان های پیشرو حرفش را بزنند و در منشورشان بر آن تاکید کنند بیشتر صوری است و به دلیل رودربایستی یا بخاطر لج و لجبازی با حکومت اسلامی ، تا باوری که به آن پایبند باشند.
در مجموع اگر میانگینی بگیریم، مردم ایران در این زمینه ها از آقای خاتمی عقب ترند. از او ترسو تر و ملاحظه کار تر و دروغگو تر و دیکتاتور تر و مرد سالار ترند.
نه اینکه بدم بیاید از مردم و بخواهم از بالا نگاه کنم و خوارشان کنم. اما فکر می کنم روشن فکر و آدمی که می خواهد جامعه را گامی به جلو ببرد کسی است که جامعه را آنطور که هست می شناسد ، نه آنطوری که دوست دارد و آرزو می کند. روشنفکر باید بداند گل و آجری که می خواهد با آن ساختمانی بسازد چه بافت و استحکامی دارد.
در این سوی مرز روشنفکران چپ و راست و ملی و مذهبی گاهی رفتاری با همدیگر دارند که آدم فکر می کند خوب اگر اسباب حکومت را داشتند ، فرق چندانی با آزادی کش ها و ستمگران نداشتند. نه اینکه بد باشند یا همه اینجور باشند. زمان می برد تا ما دیکتاتور های کوچک را درون خودمان خفه کنیم و به رنگ و تنوع اندیشه احترام بگذاریم. بنا بر این برایم تعجبی ندارد که آقا یا خانم شاعر و رمان نویس و نقاش و مجسمه ساز و حقوق بشری مسالۀ دموکراسی و برابری را عمیقا باور نداشته باشند . که مردم کوچه و بازار به سنت ها چسبیده باشند و با هر تغییری مخالف باشند. به سنت چسبیدن را دوست ندارم. اما با آن مهربانم. آدم هایی که به سنت می چسبند مثل آدم هایی هستند که فقیرند و بی عرضه اند و کاری از دستشان بر نمی آید. دری به تخته ای خورده و ارثی به شان رسیده و به تک تک سکه های گنجینه شان چسبیده اند. می دانند اگر سکه ای را خرج کنند هر گز دیگر توان پول در آوردن و جایگزین کردن را ندارند. دست و پایشان دائم می لرزد و فکر می کنند اگر دست کنیم و آجری را از پایه های بنای جامعه در بیاوریم و دور بیاندازیم ، دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود و همه چیز فرو می ریزد و ارزش های والا و فرهنگ کهن همه یکجا خاک و نابود می شود.
حتی روشنفکران دیکتاتور منش را هم می فهمم و باهاشان نا مهربان نیستم. فکر می کنند دانش مطلق دارند ، حقیقت را فقط خودشان فهمیده اند و با مخالفان فکری خودشان که این امتیاز را ندارند و” فهم شان کمتر است” به شدت برخورد می کنند.
تا با آنچه هست مهربان نباشی، رو در رویش نایستی و به چشمانش نگاه نکنی، هر گز نمی توانی تغییری در جامعه بدهی.
+ There are no comments
Add yours