بیتا قربانی روشنفکری بی هویت
کاراکتر بیتا در فیلم از روی حسادت مهجور مانده ی هژیر داریوش ، الگوی اجتماعی چند لایه و عمیقی است از رنگ باختگی روح زندگی زنی قربانی.دختر پر شوری که در مناسبات روشنفکری پوسته ای دهه 50 ایران و تغییرات اجتماعی ناگزیر آن به اضمحلال می رسد و می توان در نگاهی هستی شناسانه اینگونه گفت که بیتا موجودیتی دیگر می یابد.
در نگاهی به فضای اجتماعی آن روزگار، آن چه به چشم می آید اجتماعی است که در بی هویتی ناشی از مدرنیزاسیون کاملا ابژکتیو دست و پا می زند و روند مهاجرتهای فرسایشی از تهران پر جاذبه فضایی منشوری و در حال گذار ساخته است.( در واقع تهران تبدیل به نماد شهر نشینی مدرن و فرهنگ سرمایه داری می شود) در این فضای سایه زده است که روشنفکری اش آلوده به لایه های ظاهری روشنفکری است و از رسالت انسان گرایانه و رهایی بخش روشنفکر چیزی نمی داند. این تغییر فرم اجتماعی منجر به نابودی انسان در نگاه اومانیستی اش گشته است. از نظر کانت همه هستی مبارزه ای مداوم با زندگی برای غلبه بر فرم است و بشر همچنان که خود را از یک فرم رها می سازد به ناچار با فرم جدیدی روبرو می شود و در واقع شکل جدیدی آفریده می شود.
اگر تا دیروز مبازه بیتا با مناسبات خانواده سنتی و ارزشهای ارتدوکسی آن بوده و می کوشیده تا از تبدیل شدن به قهرمان آشپزخانه فرار کند و الگوی خواهر بزرگترش هیچ رنگ و بویی برایش نداشته ، امروز دیگر درگیر مدرنیته ای است که با سرعت زندگی شخصی اش را تحت تاثیر قرار داده و فضای روشنفکری از سرتا پا غربی روزگارش از او دختری از خود بیگانه ساخته است.
در واقع بیتا همان بیتاست.همان دختر پر شرو شور دوست داشتنی؛ اما اینبار حریفش برای مبارزه نه چهارچوبهای سنت که هنجارهای مدرن اند.تا آنجا که در سکانسی هجو گونه لباس زنان طبقه اجتماعی روشنفکر را بر تن می کند و با آرایشی نظیر آنها به اتاق کار معشوقش می رود و سیگاری روشن میکند(که یکی از موتیفهای شوهای شبه روشنفکری آن ایام است) و می گوید که مقاله نوشته و می خواهد چاپ کند.چرا که نمی خواهد چیزی کمتر از خانم دوست و همکار !! باشد. اما عدم توانایی مقابله او با موج جدید و تخریب گر روشنفکری جدید است که از این صحنه نمایشی طنز می آفریند. بیتا شبیه خانم دوست و همکار نمی شود. چرا که یله گی و رمانتیسم رفتاری اش در قالب جدید شکل نمی پذیرد.او نمی فهمد و نمی خواهد بفهمد که در نگاه روشنفکر امروزی عشق از ازدواج جداست. و تا آنجا در این مبارزه له می شود که سر از خیابان در می آورد تا با هویت مثله شده اش مثل زباله رفتار شود.
پری شبه عرفان زنانه
پری اثر سانتی مانتالیستی مهر جویی محصول شرایط اجتماعی پیچیده دهه 70 و حضور بیش از پیش زنان در کانون توجهات حوزه عمومی است.زنی که با ورود به دانشگاه و عرصه تولید اقتصادی مجالی برای بر هم زدن تصورات قالبی موجود می یابد.
در این میان یکی از عمده ترین رویکردها گرایش به عرفانهای این جهانی نظیر ذن، عرفانهای بودیستی، کریشنامورتی ای ، و دون خوانی است.گرایشی که در بیشتر فیلمهای زن محور مهرجویی کم و بیش دیده می شود.حضور عمیق و چند لایه یوگا و دنیا گریزی بودایی کاراکتر بانو و روشنفکری بورژوا منشانه زن فیلم هامون که با پاشیدن رنگ با آفتابه بر روی بوم اثر هنری می آفریند ، این بار جایش را به عرفان شلخته و برون فکنانه پری می دهد.
پری دختر دانشجویی است که طغیانش با هجوم به ساختارهای اجتماعی (در هیبت استاد دانشگاه) شروع شده و به نیازهای اولیه انسانی اش می رسد(سکانس رستوران) و در نهایت هستی خویش را هدف می گیرد. جایی که تصمیم می گیرد تن به مرگ بسپارد.
عرفان پری نه از نوع عرفان داداشی کاملا بودیستی و کنفسیوسی است و نه مانند کاراکتر شکیبایی طبیعت گرایانه و تقدیری. اینجاست که زن روشنفکر شبه عارف فیلم انسانی یک لایه به نظر می رسد که تحت تاثیر لایه های بیرونی مراقبه و مدیتیشن قرار گرفته و درست به اندازه خود مهرجویی به جای جریان سازی جریان پذیر است.
انفعالی که با بازی بی روح نیکی کریمی جلوه عمیقتری می یابد.همچنین نشانه هایی که در فیلم ارائه می شود (ماهیهای عشق نور ، کوزه به سرها و…) علیرغم عمقی که دارند کمکی به عمق بخشیدن به کاراکتر پری نمی کنند.چرا که در نشانه شناسی مبتنی بر دال و مدلولهای ارائه شده در فیلم پری را تنها می توان محصول باز تولید نقش اجتماعی زن در قالب روشنفکری و استقلال اندیشه ملازم با آن دانست که از پری طغیانگری بر علیه نمایایی های بیرون و درون می سازد.سالکی که رهرو نبوده و پشت ترس شفافش دیواری رنگ و وارنگ از جنس استخر خالی پاییزی خانه است.این گونه است که سانتی مانتالیسم در کاراکترش و سرتاسر فیلم جریان می یابد.
مهشید شاخ نبات بورژوازی
مهشید در هامون نمونه و الگوی مشخص زن بورژوای روشنفکر نمای ایرانی است. الگوی شایع روشنفکری تین ایجری در دختران ایران سانتی مانتالیسم و در حد اعلای خود فروغیسمی است که واکنشی روانی به کاستی های احساسی است و بی درنگ پس از ازدواج رنگ می بازد و پشت روزمرگیها و محدودیتهای زندگی جهان سومی و زیر سبیل و لگد شوهران پارانوئید دود می شود و به هوا می رود. البته داستان مهشید کمی فرق داشت.چون نه شوهرش سبیلو بود و نه چک و لگدش به جایی بر می خورد. نکته مهم در پرداخت فیلم مهرجویی به کاراکتر مهشید روایت او از دو نقطه دید است. یک بار مهشید را در فلش بکهای خودش می بینیم و خاطراتی که از ستم دیدن از شوهرش برای روانپزشک نقل می کند و بارها او را از گوشه های ذهن سردرگم شوهر روانپریشش می بینیم که زنش را نوکیسه و بی ریشه و عاشق ظاهرسازیهای روشنفکری نشان می دهد.نگاه کنید به مضحکه نقاشی هایی که مهشید با پاشیدن رنگ بر بوم می آفریند و مردانی که این نقاشی ها را در گالری تحسین می کنند و باز هم ذهن پارانوئید شوهر که هر مرد تحسین گری را یک تجاوزکار می بیند و سرآخر بدبینی های او رنگ واقعیت می گیرد و کسی خبر خیانت زن را به شوهر می دهد که خودش روانپزشکی نه چندان رو به راه است. همه چیز در تردید پیشداوری های زاویه دید ها توقف می کند و داوری اش می ماند برای بیننده که مهشید را لکاته بدانند یا اثیری یا یک زن ملموس و شایع نوکیسه ایرانی.
مهشید اگر خیانتکار و خود شیفته نباشد ولی قطعا نوکیسه است. فیلم با نمایش حال و رفتار مادر او بر این امر تاکید می کند. زن نوکیسه ایرانی برای یافتن هویت خود چند چیز را – که البته می تواند حق بدیهی اش باشد ـ به سرعت به روبنای زندگی اش اضافه می کند. زن باید رانندگی کند چون چیزی از مرد کمتر ندارد. زن باید سیگار بکشد. چه معنی دارد مرد بتواند و زن نتواند. و…
مهشید جز اینها یک گرایش نوکیسگی از طبقه تحصیل کرده هم دارد که بعد ها باز هم در فیلمهای مهرجویی تکرار شد و در این چند سال واقعا به مد روشنفکری بدل گردید. یوگا بازی و ذن نشستن و تی ام و مدیتیشن و عرفانهای رنگ به رنگ ساختگی و چاکرا بازی و هولوگرافیسم و از این دست ذهنیت گرایی ها. نمونه اش همین کتاب اخیر با نام عشق روی چاکرای چندم که سانتی مانتالیسم نوکیسه وار و آبکی از همه جای آن می بارد.
گلرخ حالا وقت مگس کشی است
حضور آغازینش فم فاتال وار است و پرتره اش در گذر از هفت خوان مردانه و سبعانه فیلم دستخوش دست درازی هم می شود.زن می خروشد. از شدت ظلم نعره برمی آورد و سیگار می کشد. او با هوش سرشار زنانه راه را در به بردگی کشاندن و بازی دادن مردها با جنسیت و پول می داند. مردها در مقابل او چند دسته اند: کارگر بی مخ/ ارباب زیر کمری/ خواجه. گلرخ سرانجام انتقامش را نه به دست خود که به دست همان مردهای بد داستان می گیرد. دست او مقدس تر از آن است که به کشتن سگ (مرد) آلوده شود. مثل قصاصی که در مقابل مزدور افرند نمی کند.مرد سگ است چون کثیف و بد است . مرد سگ نیست چون سگ حتما وفادار است. ولی مراد فیلم سگهای دله ای است که در خیابانها وول می خورند.تنها مرد خوب پدر است و این دیدگاه بیمار قطعا نگاتیو دیدگاه معروف ارتدوکسی است که تنها زن خوب و غیر فاحشه دنیا مادر است. این یکی همان قدر دگم و رقت بار است که آن یکی.
با همه اینها گلرخ نویسنده است. نشان فرهیختگی و اندیشه در او نجویید . او باید ابله و ترحم برانگیز باشد تا مرد ها بد و بد و بدتر جلوه کنند.از همین روست که او حتی بادی گاردش را یک خواجه فکری و جسمی برمی گزیند. او نویسنده است .عنوان کتابش : زنی در چهاراه نمایانگر ابتذال و ساده انگاری زایدالوصف نگرش اوست. در این نگاه، زن موجودی است که به دلیل ظلم و جور مردهای بی شرف بر سر چهاراه زندگی می ماند( مثلا معادل بگیرید با پاورقی های مجلات زرد همچون بر سر دوراهی و …) نه برای اینکه سر چهار راه از هر چهار طرف می شود اتول زد و مقرون به صرفه تر و کاربردی تر است؛ برای اینکه می شود به همه جهات اشراف داشت و نسق کشید.
حالا وقت سگ کشی است. جامعه بیمار معاصر( ناصر معاصر؟) که هم اقتصادش خراب و ورشکسته است و هم همه چیزش مخوف و همه کسش مزدورند دستاورد مردهای بدتر از سگ است. سگها همه کشته شدند و مگسها خرامان بر لاشه هایشان نشستند و سالهاست دارند می نوشند و سرمست اند. حالا وقت مگس کشی است؟
در سایت ببینید: آدم برفی ها
+ There are no comments
Add yours