بر فضای آسیب پذیر جنبش زنان ایران اکنون چالش یا مسئله ای به نام «جنگ / صلح» تحمیل شده است که خواهی نخواهی بر حرکت عمومی جنبش تاثیر داشته و در آینده نیز تاثیر بیشتری خواهد گذاشت. برای لمس کردن چالشی که اکنون با آن روبه رو هستیم سعی می کنیم پرسش کلی و ناروشن «رابطه بین صلح با جنبش زنان» را با تکیه بر مصداق عینی رابطه بین تشکل «مادران صلح» و «کمپین یک میلیون امضاء» به چالش گیریم. چون به نظر می آید که با مطرح کردن رابطه مادران صلح و کمپین، بتوان به طرزی آشکار یعنی با مصادیقی عینی، به پرسش کلی و انتزاعی بالا، ابعادی لمس پذیر و زنده بخشیم. اما این که چرا رابطه بین «مادران صلح» را با «کمپین» بررسی می کنیم و نه مثلا رابطه «کمیته موقت صلح و حقوق بشر» با «کمپین» را، طبعا به دلیل «روایت» ما از روند تشکیل «مادران صلح» و رابطه اش با کمپین است که آن را برای بخش هایی از فعالان جنبش زنان، پرسش برانگیز کرده است در نتیجه می تواند به مصداق عینی برای طرح این پرسش، ارتقاء یابد.
رابطه بین «مادران صلح» و «کمپین یک میلیون امضاء»
تعدادی از اعضای «کمیته مادران» کمپین یک میلیون امضاء در پی نقش حمایت گری و مادرانه که از خلال فعالیت های شان در کمپین برای خود تعریف کرده بودند، به تدریج متوجه شدند که می توانند از توان و ظرفیت حمایت گری و عطوفت مادرانه خود (گذشته از حمایت از اعضای بازداشت شده کمپین یک میلیون امضاء) برای اعضای دیگر جنبش های اجتماعی از جمله جنبش دانشجویی، جنبش سندیکایی، جنبش معلمان و… استفاده کنند. در نتیجه درصدد برآمدند که مادران دردمند اعضای دیگر جنبش ها را با خود همراه سازند. فراخوان دعوت از مادران دیگر فعالان، آغاز شد، هرچند در ابتدای کار، عمدتا به دعوت از «آشنایان سابق» (فعالان جنبش زنان) بسنده شد.
طبق روایتی که همه می دانیم، این فراخوان با هدف ایجاد تشکلی فراگیرتر از «کمیته مادران کمپین» و به منظور حمایت از «فرزندانی که در جنبش های مختلف اجتماعی به زندان می روند» و نیز گسترش خواسته های حقوقی کمپین یک میلیون امضاء مطرح شد. بی شک این هدفی بود اخلاقی، مشروع، انسانی و کاملا زنانه، که می توانست به فعالان جنبش یک میلیون امضاء، انرژی و شادابی و قدرت فزاینده ای ببخشد چرا که افزون بر دادخواهی از مظلومان دربند، قادر بود که به وسیله حمایت های بی دریغ و مادرانه، کمپین یک میلیون امضاء را با دیگر جنبش های اجتماعی پیوند دهد.
اما با گذشت مدتی کوتاه، اخباری که می رسید، حاکی از آن بود که بخشی از کمیته مادران کمپینی که در واقع بنا داشت برای تقویت آرمان «حقوق برابر» و دفاع از فعالان این جنبش ها، آغوش پرمهر خود را به روی همه مادران بگشاید، یعنی که آرمان برابری خواهی و ارزش های مبارزه برای کسب حقوق شهروندی را در «صندوق خانه» همه مادران ایران زمین، تسری دهد، پس از برگزاری چند جلسه متوجه شدیم که واژه «صلح» نیز در کنار واژه «برابری» افزوده شده و بدین ترتیب خبر آمد که انگار قرار است نام این نهاد تازه تاسیس، به «مادران صلح و برابری» تغییر یابد. اما پس از چند روز، در کمال تعجب، اعلام شد که واژه «برابری» نیز، از عنوان این نهاد حذف شده و نهایتا نام «مادران صلح» تثبیت شده است.
پرسش اصلی در این جا به هیچ روی در مورد تاسیس این نهاد نیست؟ زیرا اعتقاد و باور عمیق داریم که تشکیل هر نهاد جدیدی به خصوص اگر زنانه باشد و در راه احقاق حقوق زنان گام هایی هر چند کوچک بردارد، مایه مباهات و امید بسیار است. به خصوص تک تک افرادی که یک نهاد را تشکیل می دهند رسم است که نام انجمن شان را بر اساس «هویتی» که برای خود قائل هستند برمی گزینند و بنابراین مسئله انتخاب نام برای این «تشکل»، فقط به کسانی که در تشکیل «مادران صلح» نقش داشته اند مربوط می شود، نه به ما که نظاره گر بوده ایم. اما پروسه تشکیل «مادران صلح» را از آن رو در اینجا مطرح می کنیم که رابطه بسیار نزدیکی با پرسشی دارد که ما در ذهن مان نسبت به رابطه «صلح» با جنبش زنان داریم.
پرسش اصی در این جا، «روندی» است که در شکل گیری «مادران صلح» طی شده، و پرسشگری و تجربه آموزی از فرآیند شکل گیری چنین نهادهایی است که شاید اندوخته گرانقدری برای جنبش زنان باشد. در واقع نکته اساسی آن است که این روند ممکن است «نمادین» و در حقیقت شکل کوچک شده ای از فرایندی باشد که با توجه به مسائلی که هم اکنون بر کمپین یک میلیون امضاء وارد می شود به کل تاریخ جنبش زنان نیز تحمیل شود. در واقع پروسه ای که طی شده، شاید یکی از چالش های بغرنج رابطه «صلح» با «خواسته حقوق برابر» توسط زنان ایران است که عملا اتفاق افتاده است، هرچند می تواند تنها چالش موجود نباشد.
این مصداق عینی را آوردیم تا این پرسش حساسیت برانگیز را مطرح کنیم که اگر قرار است مشابه این روند در دیگر حوزه های فعالیت جنبش زنان اتفاق بیافتد ما می توانیم چه عکس العملی نشان دهیم و اگر به فرض با چند و چون و نحوه طی کردن چنین روندی موافق نیستیم، چگونه می توانیم از تکرار آن در حوزه فعالیت هامان، جلوگیری کنیم و اساسا ببینیم چرا در تاسیس یک تشکل زنانه، چنین اتفاقی می افتد که وقتی «صلح» وارد می شود «برابری» باید از در دیگر خارج شود؟ و آیا این جایگزینی، ناشی از ضرورت اجتماعی و سیاسی خاص جامعه ماست یا واقعا ناشی از «بی تجربگی»هایی است که در تشکل یابی های مختلف می تواند بروز یابد، یا نتیجه رویکردهای مختلف فعالان زن و نیز فاصله دیدگاه های زنان سیاسی فعال در جنبش زنان با فعالان اجتماعی جنبش زنان است که در نتیجه، روندهای متفاوتی طی می شود؟
این روند از سوی دیگر این پرسش را نیز مطرح می سازد که آیا فقط «مردان» می توانند «حقوق زنان» را قربانی خواسته های «کلان مقیاس» کنند یا این که زنان نیز می توانند مانند «مردان» عمل کنند؟ و یا برعکس باید مطمئن باشیم که وقتی خود «زنان» هم درگیر خواسته های «مهم» هستند باز هم قطعا در درازمدت، متفاوت عمل خواهند کرد و از «حقوق خودشان» احتمالا «چشم پوشی» نخواهند کرد؟
وقتی گروهی از زنان برابری خواه، با مطالبه مشخص «کسب حقوق برابر» و حتا با انگیزه گسترش این مطالبات در قالب یک نهاد فراگیرتر (از مادران کمپین، به مادران صلح)، پیشقدم می شوند چگونه است که به سهولت، «خواسته برابری» را «عملا» به فراموشی می سپارند، و در فضاهای دیگر منحل می شوند؟ آیا این، سرنوشت محتومی است که همه ما به عنوان فعالان جنبش زنان باید طی کنیم (و برای نمونه اگر بار دیگر فضای سیاسی کشور تغییر کند و مثلا احزاب اصلاح طلب قدرت بگیرند آیا علاقمندان به کمپین یک میلیون امضاء، گروه گروه به آن ها می پیوندند و جنبش مستقل خودشان را فراموش خواهند کرد؟) چون ظاهرا خطاکاری و اشتباه نیست و مثلا با فضای سیاسی روز و خواسته های دولت، همخوانی دارد؟ یا این که اصولا در همه جای دنیا امور سیاسی و «کلان مقیاس» همچون «جنگ / صلح» همیشه پتانسیل حذف امور کوچک مقدار همچون «حقوق برابر» را دارند؟ یا این که گزینه سوم و چهارمی هم (لااقل در ایران) وجود دارد که بین این دو، ممکن است راهی پیدا شود که یکی به خاطر دیگری حذف نشود؟
پروسه شکل گیری «مادران صلح» درس آموزی های بسیار و البته پرسش های بسیار هم برمی انگیزد و ما را برآن می دارد که مسئولانه از خودمان بپرسیم: آیا دگردیسی که در ابعاد بسیار کوچکی رخداده ممکن نیست در سطح وسیعتر جنبش زنان اتفاق بیافتد؟
پرسش مان را ادامه می دهیم و از منظر دیگری آن را مطرح و با خوانندگان در میان می نهیم، به هر روی، بحث جداسازی و «جایگزینی» صلح با حقوق زن، به هیچ وجه در ذهن ما مطرح نیست بلکه تصور می کنیم اینها می توانند هاهنگ و همدوش یکدیگر پیش بروند.
باز هم مسئله مورد چالش به راستی آن نیست که عده ای از فعالان جنبش زنان اعتقاد پیدا کرده اند که «صلح» مهم ترین و اولویت دارترین هدف شان است و در نتیجه، حول این موضوع تلاش می کنند، چون قبل از تشکیل گروه «مادران صلح»، عده ای از زنان که اتفاقا به جمع «مادران صلح» پیوستند (و هم آنان بودند که موضوع «صلح» را به عنوان موضوع انحصاری، در این نهاد جدید پیشنهاد دادند و جا انداختند) از یک دو سال پیش در قالب گروه «زنان صلح» کار می کردند و سایت هم داشتند (سایت زنان صلح)، بلکه بحث بر سر آن است که به تدریج، این تعداد از نیروهای فعال در کمپین یک میلیون امضاء که به تازگی فعالیت هایی حول تشکل «مادران صلح» را آغاز کرده اند، ناگزیر شوند از فعالیت پرنشاط (و البته در زمان حاضر، شاق و دشوار) در راه کسب «حقوق برابر» فاصله بگیرند.
البته باز هم اگر این مسئله اتفاق بیفتد آنقدرها مشکل ساز نیست چون هر انسانی حق دارد فعالیت های خود را حول موضوعات مختلف سازمان دهد، بلکه مسئله اصلی آن است که: زنانی که مثلا در کمیته مادران کمپین یا کمیته های دیگر فعال بودند و لابد «برای کسب خواسته های حقوقی زنان» به آن پیوسته بودند، با توجه به خاستگاه متفاوتی که «موضوع صلح» دارد به سهولت، موضع و خواسته های جنسیتی خود را تغییر داده اند.
در واقع این که برخی از زنان فعال، «تغییر موضع» بدهند باز هم نمی تواند مورد ایراد باشد چرا که در شرایط مختلف تاریخی، خواسته های زنان نیز می تواند «و حق دارد» که تغییر کند، اما پرسش اساسی آن است که آیا این روند به نفع جنبش زنان کشورمان است؟ و اگر ورود «صلح» به راحتی می تواند فعالیت برای کسب «حقوق برابر» را تعدیل یا پس براند (همانطور که نمونه کوچکش را بررسی کردیم)، حداقل می توانیم در مورد آن گفت و گو کنیم تا لااقل آگاهانه پذیرای چنین تغییراتی باشیم.
گروهی از زنان نسل پیشین بر گذشته افسوس می خورند و دیدگاه های «کلان روایتی» و نیز رفتار اجتماعی آن دوره خود را نقد می کنند، دوره ای که «توفان انقلاب» آمد و «حقوق زنان» را جارو کرد و آنان نیز به قول خودشان، ناآگاهانه به دنبالش رفتند. یعنی همیشه حوادث کلان مقیاس مثل «انقلاب» و حتا موضوعات رخ ناداده مثل «جنگ» (فضای نه جنگ، نه صلح) یا حتا خود جنگ، به حتم خواسته های کوچک ما زنان را با خود می برند. به نظر می رسد از این روند گریزی نیست، اما از یک چیز امکان گریز وجود دارد و آن این که فعالان جنبش زنان با چشم باز و آگاهانه با این «امر ناگزیر» مواجه شوند، چرا که اگر آگاهانه باشد قطعا می توانند نقش خود را در توفان های به وجود آمده حفظ کنند. اگر آگاهانه حرکت کنیم آن وقت نسل ما به سرنوشت مشابه برخی از زنان دوره انقلاب، دچار نخواهد شد.
در شرایط کنونی که هنوز «جنگی» وجود ندارد، برتری و ارزش گذاری برای فعالیت در مورد «صلح»، نسبت به حقوق برابر، آن هم در شرایط اسفناک بی حقوقی زنان ایران، ابعاد پرسش برانگیزی به قضیه می بخشد. همانطور که حتا چند و چون حرکت حول این خواسته جدید (صلح) نیز دارای زوایای تاریک و ابهام بسیار است.
پرسش های این ماه:
پیش از طرح تیتروار پرسش ها، باز هم تاکید می کنیم که مخاطب بحث کنونی ما، مشخصا فعالان جنبش زنان (به خصوص کنشگران کمپین یک میلیون امضاء) هستند و نه زنانی که در حوزه سیاست فعالیت می کنند و همچنان از دریچه «کلان نگری» جهان پیرامون را روایت می کنند و بنابراین روش ها و نظرگاه هایشان متفاوت است. در واقع مطرح کردن چنین بحث و چالشی در اینجا همانطور که گفته شد به دلیل خاستگاه و چگونگی پیدایش «مادران صلح» است که به نوعی شاید نمایانگر مخدوش شدن فعالیت زنان سیاسی و زنان فعال در جنبش زنان باشد. بنابراین این بحث در برابر «ما»یی قرار دارد که طی زمان، از نقد دیدگاه های «کلان نگر» به جنبش مدنی زنان رسیدیم و از پرتو تجربه های عملی مان، به مفهوم استقلال جنبش زنان نائل آمدیم و از آن رو تصور می کنیم که اگر می خواهیم در راه دموکراسی، صلح و حقوق انسانها و.. قدمی برداریم، برای آن که مانند گذشته، مسائل زنان «قربانی» نشود، باید در جنبش «مستقل» خود حرکت کنیم و بر استقلال تاکید و اصرار بورزیم (البته مفهوم استقلال هم در نزد ما به «زنانه» بودن تشکلی یا حرکتی خلاصه نمی شود). اما اکنون به نظر می رسد که آن بحث ها و نقدها و انبوه تجارب گذشته که با خون جگر و پرداخت هزینه های سنگین در جنبش زنان به دست آمده بود دیگرباره به زیر سایه فضاهای سیاسی و کلان نگر، به سردرگمی کشیده می شود. به هرحال دل نگرانی ما به عنوان فعالان جنبش مستقل زنان، نه لزوما «انتخاب» این یا آن موضع است بلکه «انتخاب آگاهانه» مواضع و بازتعریف آن هاست.
اکنون به طور خلاصه بحث ها و پرسش هایی که در این زمینه می تواند مطرح باشد را در ذیل می آوریم، باشد که در طول زمان از شما خواننده گرانقدری که می خوانیدش و دغدغه مکاشفه آن را دارید، برای پاسخ به آنها یاری بطلبیم:
در حالی که فقط گفتمان «صلح» (و نه گفتمان «صلح و حقوق بشر»، و نه «صلح و حقوق برابر») برای زنان این چنین عمده و اورژانسی می شود که لاجرم «حقوق برابر» باید کمرنگ شود یا کنار برود، این پرسش به وجود می آید که آیا واقعا «جنگ» و حمله نظامی به سرزمین ما، حادثه ای در حال شدن است یا گفتمانی در حوزه «روانی – رسانه ای» است؟ و برای استمرار فضای «نه جنگ، نه صلح» است و از این طریق استفاه بهینه دو طرف از این فضا؟ که اگر چنین است آیا هر نوع کمک به گسترش این گفتمان در واقع کمک به ادامه این فضا نیست؟
آیا بازتاب فعالیت صلح طلبانه، منحصر به فعالیت های بی واسطه با خود موضوع «صلح» است یا کارکرد جنبش های اجتماعی هم عملا ویژگی های صلح طلبانه و «ضدجنگ» دارد؟
اگر جنگ و یورش نظامی، مسئله ای واقعی و در حال شدن است، لابد منظور آن است که همه یا اکثریت قریب به اتفاق عقلای ملت روی آن توافق دارند که مثلا قرار است جنگی اتفاق بیافتد، بر این اساس باید از وقوع آن پیش گیری کرد و «نباید گذاشت» جنگ اتفاق بیافتد، این گزاره، اگر منطقی و از بررسی فاکت های واقعی به اثبات رسیده، پرسش آن است که مولفه «نباید گذاشت» به چه معنا و با کدام نیرو امکانپذیر است. منظور این است که باید ببینیم در چه موقعیتی قرار داریم و آیا ما زنان اساسا می توانیم در امور استراتژیک و کلان مقیاس، در مملکت مان تاثیرگذار باشیم؟
◀️ بالاخره از قدیم گفته اند که انسان ها معمولا وظیفه ای جلوی پای خود می گذارند که از عهده انجام اش برآیند! اگر بپذیریم که سایه شوم «جنگ» بسیار نزدیک است، آیا واقعا نباید به این نتیجه برسیم که دیگر زمان از دست رفته و برای تغییر فضای جنگ طلبانه بین المللی دیر شده است؟ در واقع اگر این تحلیل وجود دارد که تا به این حد وقوع «جنگ» قطعی و نزدیک شده، دیگر چه کاری از عهده نیروهای مردمی و به ویژه زنان که جزو بی قدرت ترین بخش کشور هستند برمی آید؟ در واقع استراتژی های این حرکت برای ایجاد تغییر به نفع «صلح» به نظر می رسد بسیار نامشخص است؟
فعالان جنبش زنان که برای مثال به جرم مخالفت با داشتن «هوو» یا همان «تعدد زوجات» با زندان و حبس و تهمت روبرو می شوند آیا می توانند (یا ظرفیت آن را دارند) که در مورد موضوعی که به سرنوشت و حیات و سیاست های کلان حاکمیت ربط می یابد درگیر شوند؟ موضوعی که حتا گمانه زنی و صحبت کردن درباره اش برای احزاب سیاسی و «خودی» ها هم ممنوع است. در واقع آیا برای ما فقط خود مقوله «صلح» جذاب و گیراست یا این که باید ببینیم اساسا در توان مان هست که در این مورد به طور عملی فعالیت کنیم و راه گشا باشیم؟ یعنی مهم آن نیست که تمام فعالان جنبش زنان مثلا اعضای کمپین یک میلیون امضاء به «مادران صلح» بپیوندند و در جهت «اهداف کلان مقیاس مملکتی» فعالیت کنند (و در نتیجه، کمپین یک میلیون متوقف شود یا نشود)، زیرا اگر ما زنان بتوانیم در حوزه به اصطلاح «مهم» تر که در زندگی مان تاثیرگذار است تلاش کنیم هیچ اشکالی ندارد و خیلی هم خوب است، اما پرسشی که مطرح می شود آن است که مثلا فعالانی که این وظایف سنگین را جلوی پای خود می گذارند آیا توان آن را دارند که در نقد مسائل حساس و «بزرگی» مانند «غنی سازی» یا تغییر و اصلاح سیاست شورای عالی امنیت ملی، دست به فعالیت بزنند یا صرفا ناچارند تنها به نقد «امپریالیسم» بسنده کنند (همانطور که به نظر می رسد تاکنون به همین بسنده کرده اند)؟ و در نتیجه، از فعالیت برای هدفی که شروع کرده اند (مثلا در کمپین یک میلیون امضاء) که خواسته های قابل تحققی هم دارد (طبعا با پرداخت هزینه های سنگین هم روبه رو نیست)، به امید فعالیت برای کسب خواسته ای که اساسا صفر درصد زمینه تاثیرگذاری بر آن را دارند، بکاهند؟
در فرهنگ سیاسی جامعه ما در بسیاری مواقع معنی «فعالیت» صرفا در «موضع گیری» نسبت به امور و پدیده ها و انتشار بیانیه تعریف می شود، درحالی که به نظر می رسد «فعالیت» به معنی تلاش عملی برای تاثیرگذاری و تحقق خواسته ها و نیازهای ملموس، مورد نظر است، نه این که صرفا اعلام موضع بکنیم تا احساس کنیم «کاری کرده ایم» و بعدها در تاریخ بنویسند که مثلا زنان در فلان مقطع تاریخی فلان موضع را گرفتند. به نظر می رسد این فرهنگ «اعلام موضع» از ادبیات مرسوم سیاسی جامعه ما فرا روییده و گویی بار دیگر دارد به فعالیت های اجتماعی زنان نیز تسری می یابد، درحالی که به نظر می رسد رفتارهای مرسوم سیاسی می تواند با رفتار فعالان جنبش های مدنی (به خصوص با روشهای زنانه) دارای ادبیات متفاوتی باشد.
◀️ و نهایتا وقتی برای تغییر قوانین خانواده، مجراهای موجود که طی 100 سال مبارزه پرهزینه زنان ایجاد شده، به کل نادیده می گیریم و به راحتی می گوییم که به اندازه کافی نیرو (قدرت) نداریم تا بتوانیم بر اصلاح نظام حقوقی کشورمان تاثیر بگذاریم بلافاصله این پرسش مطرح می شود که آیا برای «صلح طلبی»مان مجراهای راه گشا و نیرو دهنده برای تاثیرگذاری، در اختیارمان هست؟
4 بهمن 1386
+ There are no comments
Add yours