مدرسه فمینیستی: لیلا اسفندیاری یک زن ایرانی است، زنی، عجین شده با طبیعت آنهم از نوع سخت و خشن. درخانواده ای معمولی رشد یافته و خیلی زود از آنها جدا شده و به تنهایی چرخ زندگی اش را چرخانده است. از وقتی به یاد دارد برای حفظ استقلالش به سختی کار کرده است اما پناه بردن به دل کوه ها و عمق غارها و صعود از سخت ترین دیواره های سنگی و یخی، به اندازه کافی استقامت و پشتکار را در وجودش ریشه دار کرده است که سخت ترین طوفان ها برایش نسیمی گذرا باشد. لیلا عمیق ترین و سخت ترین غار ایران که «پراو» نام دارد را بارها تا انتها پیموده است و سرپرستی تیمی از قویترین مردان کوهنورد ایرانی را برای صعود به دومین قله سخت دنیا را نیز به عهده داشته است. او به عنوان اولین زن خاورمیانه ای پا بر قله نانگاپاربات گذاشت و تحسین همگان را برانگیخت. لیلا از امضا کنندگان بیانیه کمپین یک میلیون امضاست و باور دارد سخت ترین مشکلات را با اراده و پشتکار می توان به سرانجام رساند. با او به گفتگو نشسته ایم تا با دنیای متفاوت اش کمی بیشتر آشنا شویم.
مریم خمسه: لیلا جان، کمی درباره بیوگرافی و فعالیت های کوهنوردی ات برای ما شرحی بده؟
لیلا اسفندیاری: سال 79 با کوهنوردی در کوههای شمال تهران آشنا شدم و از سال 80 بطور جدی تر فعالیتهای فنی ام را همراه باشگاه کوهنوردی دماوند پیگیری کردم و موفق به صعودهای فنی زیادی شدم. البته برای من غارنوردی بیش از دیگر شاخه های کوهنوردی جذابیت دارد. محیط تاریک و اسرار آمیز آن و وجود زیباییهای وصف نشدنی ای که در دل زمین وجود دارد حسی بی نظیر را در من زنده می کند.
– شاخص ترین برنامه هایی که تا کنون اجرا کرده ای کدامند؟
لیلا اسفندیاری: دو بار صعود قله سهند از مسیرهای مختلف ـ صعود قله سبلان ـ هیجده بار صعود قله دماوند، از جمله پنج بار صعود یک روزه برای تمرین ـ یک بار صعود از یخچال دره یخار که سخترین مسیر صعود این قله به شمار می آید ـ و … ـ صعود اکثر قله ها و خط الرآس های البرز مرکزی – صعود یخچال کسری- صعود دیواره های مطرح ایران از مسیرهای مختلف ازجمله دیواره علم کوه از سه مسیر و پیمایش غارهای صعب العبوری مانند غار پراو (سه بار که دو بار آن به سرپرستی من و با موفقیت انجام شد)، و غار نمکدان که طولانی ترین غار نمکی دنیاست، و بالاخره صعود خطالراس کهار به کرچان.
– از قله “نانگاپاربات” بگو و اینکه چه چیز باعث شد تا تصمیم به این صعود بگیری؟
لیلا اسفندیاری: پیش از این برای یک برنامه سنگین غارنوردی اقدام کرده بودم که به دلیل نا امن بودن آن منطقه به من اجازه پیمایش غار “ورونیا” داده نشد و به ناچار به ایران برگشتم و تا مدتی افسرده بودم تا اینکه بطور اتفاقی کتابی درباره “نانگاپاربات” به دستم رسید و بعد از خواندن کتاب و داستان تلاش، مرگ. تلاش، مرگ… و سپس موفقیت، مصمم شدم تا بر روی قله ای که حتی نامش برایم ترسناک بود به طور جدی مطالعه و تحقیق کنم، سپس به به مطالعه و جمع آوری اطلاعات درباره آن پرداختم. «نانگا» دومین قله سخت دنیاست و 27 درصد احتمال مرگ در صعود به آن وجود دارد.
– از تلاش هایت در این راه بگو؟
لیلا اسفندیاری: از کارم استعفا دادم تا بتوانم راحت تر تمرین کنم و تصمیم گرفتم اگر موفق به جذب حامی مالی نشدم خانه ام راکه یک سومش مال من است را بفروشم و درکنار این تلاشها مخالفت آشنایان ونیز مشکلات جسمانی هم وجود داشت.
– از هرآنچه که با تلاش به دست آورده بودی ازجمله کار- خانه- خانواده و … گذشتی برای صعود به یک قله 8000متری؟
لیلا اسفندیاری: به هرحال می خواستم سطح کار فنی ام را ارتقاء دهم ضمن اینکه دیدن هیمالیا می تواند بزرگترین آرزوی هر کوهنوردی باشد.
– هیمالیا و نانگاپاربات را چگونه دیدی؟
لیلا اسفندیاری: به آن صورت که تصور می کردم خشن نبود بلکه زیبا و دوست داشتنی بود و احساسی عمیق نسبت به نانگاپاربات پیداکرده بودم و شاید چون تمام زندگی ام را برایش گذاشته بودم احساس تعلق می کردم. فکر می کردم مال من است.
– گروه چگونه تشکیل شد؟
لیلا اسفندیاری: جمعی از دوستان کوهنوردم ماهها تمرین کرده بودند و برنامه 8000 متری دیگری داشتند که به دلایلی کنسل شد و خواستند همراه من، برای صعود نانگاپاربات، حرکتی داشته باشند.
– تیم شما 7 نفر بود که همگی به جز خود شما، مرد بودند- چطور شد که شما سرپرست شدید؟ و چگونه تجربه ای بود؟
لیلا اسفندیاری: در بین کوهنوردان، قانونی نانوشته وجود دارد که هرکه پیشنهاد برنامه ای را می دهد به نوعی برنامه مال اوست و به سرپرستی او انجام می شود. البته من مخالفت کردم چرا که برنامه بسیار خطرناک بود و 27درصد احتمال مرگ وجود داشت و من با برخوردهای ایرانیان آشنا بودم و ضمناً تمام افراد در سطح فنی بسیار خوبی بودند. ولی به هرحال بعد از جلسات متعدد هماهنگی، سرانجام، همگی به سرپرستی من رآی دادند. و آقای کاظم فریدیان با توجه به تجربیات هیمالیانوردیشان بعنوان سرپرست فنی عمل می کردند.
راستش را بخواهید، باید اعتراف کنم که سرپرستی 8000 متری با سرپرستی برنامه های داخلی بسیار متفاوت است.
– با هزینه های برنامه چه کار کردید؟
لیلا اسفندیاری: درعین ناباوری، اسپانسر پیدا کردم و همیشه تعجب می کردم که چگونه صعود یک زن برایش تا این اندازه جالب است که مبلغی معادل 22میلیون تومان هزینه کند البته می دانم که چنین نگرش و توجهی، به فرهنگ و باور عمیق ایشان برمی گردد چراکه مدت ها در اروپا زندگی کرده بودند. من هم عمده این هزینه را بجای اینکه صرف شرپا و باربر کنم به همنوردانم اختصاص دادم.
– سخت ترین قسمت برنامه کجا بود؟
لیلا اسفندیاری: رسیدن به بیس کمپ سخت ترین قسمت برنامه بود. خرید و سامان دهی وسایل و تدارکات- کارهای اداری و بیمه- هماهنگی افراد- تبلیغات و مجموع کارهایی که قبل از سفر باید انجام می شد سخترین قسمت برنامه بود. و در قسمت کوهنوردی مسیر کمپ 1 به 2 بخاطر وجود شیب زیاد و کار فنی یخ نوردی و همچنین کمپ 4 به قله، به خاطر برفکوبی و شرایط ارتفاع بالا، از دشوارترین مراحل صعود بودند.
– از خطر مرگ در هیمالیا بگو- به مرگ در هیمالیا فکر کرده ای؟
لیلا اسفندیاری: هر کوهنوردی که به چنین برنامه ای می رود خود را برای هر حادثه ای چه برای خود و چه برای هم نوردانش آماده کرده است. جمله کوروش کبیر را که می گوید “من را در خاک ایران دفن کنید تا جزئی از خاک ایران شوم” دوست دارم ولی ترجیح می دهم روزی که میمیرم بدنم در هیمالیا باقی بماند.
– صعود به چه صورت انجام شد و در زمان رسیدن به قله چه حسی داشتی؟
لیلا اسفندیاری: همگی تا کمپ 2 صعود کردیم و یکی از نفرات از کمپ 2 به کمپ اصلی برگشت و ما 6 نفره ادامه دادیم یک شب کمپ2 و یک شب کمپ3 و پس از یک شب مانی در کمپ 3 به کمپ 4 رفتیم و بعد از استراحتی که نمی شد نام استراحت برآن گذاشت ساعت 12 شب سمت قله حرکت کردیم. از سامان که بیش از همه شوق رسیدن به قله را داشت بعلت شرایط نامناسبش خواسته بودیم همراه ما ادامه ندهد و در کمپ 4 بماند. در تمام طول مسیر نگرانش بودم و از خدا می خواستم تا حفظش کند ـ در تمام این مدت و در حین سختی ها ـ تمرین ها و… بارها خود را روی قله تصور کرده بودم بارها از شوق رسیدن به قله گریه کرده بودم حالا قدم به قدم به قله نانگاپاربات نزدیک می شدم- جمله هایی که در زمان بیماری بارها شنیده بودم اینکه باید برای همیشه دست از کوهنوردی بکشم و من با اشک جواب داده بودم که من نانگاپاربات را صعود می کنم. این بار چشمانم پر از اشک بود از شوق صعود و تمام وجودم سرشار از نگرانی برای سامان. نگرانی ای که تمام این شوق را نابود می کرد ـ قدم های آخرین صعود را با تکرار نام زنان کوهنوردی که می شناختم طی می کردم و احساس می کردم نامشان به پاهایم قوت می دهد. بارها می گفتم مینو مینو مینو و بعد نام دیگری را صدا می زدم شیما شیما شیما و …. و بالاخره صعود قله و من بر فراز نانگاپاربات بودم.
وصفش خیلی سخت است. یک جور خلاء، یک نوع خالی شدن آن همه تلاش آن همه مبارزه و سختی برای رسیدن به این لحظه. به خودم گفتم خوب رسیدی. تمام شد. این همه آن چیزی بود که زندگی ات را به خاطرش گذاشتی. حالا زیر پایت است. 8 هزار متر زیر پایت است و تو بر فراز نانگاپاربات ایستاده ای. دیدن منظره قله و برافراشتن پرچم و تقدیم صعودم و این پیروزی به تمام زن های ایرانی. لحظه ای کوتاه برای گریه ای زیبا و بالاخره فریادی که مدتها منتظرش بودم ولی هرگز صدایش را نشنیدم و فروخوردمش.
برگشتیم پایین بازهم نگران بودم تا لحظه ای که سامان را دیدیم همه چیز به خوبی تمام شده بود. حالا خوشحال بودم که سامان هم سالم است و به زودی و با شادی برمی گردیم. به کمپ 4 رسیدیم ولی سامان آنجا نبود. باید ارتفاع کم می کردیم.
– اگر مرد بودی فعالیت هایت چه تفاوتی با اکنون می داشت؟ و چه سختی هایی را فقط به صرف زن بودن داشتی؟
لیلا اسفندیاری: اصلا یکی از مهم ترین محرک های من برای فعالیت هایم زن بودنم است. البته به علت محدودیت هایی که وجود دارد، تعداد اندکی از زنان دست به چنین کارهایی می زنند. به هرحال من تنها زن مسلمانی بودم که برای صعود یک قله 8000 متری آنهم در سمت سرپرست تیم به پاکستان می رفتم و بارها با این جمله پرسشی روبرو می شدم که یک زن ایرانی؟!
– حرفی هست که نگفته مانده باشد؟
لیلا اسفندیاری: همیشه دوست داشتم در مصاحبه هایم این را بگویم که اگر بخواهی ـ و فقط به اندازه کافی بخواهی ـ می توانی به هرچه می خواهی برسی و نیازی نیست که شرایط و امکانات خاصی داشته باشی. این تجربه ای است که خودم به آن رسیده ام و بهش ایمان دارم.
+ There are no comments
Add yours