تهران 18 تیر ، خیابان ولی عصر ، تقاطع طالقانی
وبلاگ روزنگار جنون: خانمی حدودا 65 ساله ، خطاب به ستوان یکم نیروی انتظامی با حالتی پرخاشگر : بزار دستت رو ببوسم ! بزار پاهاتو ببوسم ! بزار باتومت رو ببوسم ! آفرین ! شما روی ساواک رو سفید کردین…
افسر نیروی انتظامی با حالتی معذب : باشه مادرم ، سخنرانیت رو کردی ، بفرما ! بفرما !…
جوانی می خواهد خانم را دور کند ، خانم رو به جوان : بزار حرفم رو بزنم ، می خوان چکارم کنن؟…
چند متر آنورتر ، چند نیروی زد شورش ، پسری رو در حالی که می زنند ، به زور سوار ون می کنند.
تهران 18 تیر ، خیابان ولی عصر ، روبروی پاساژ ایرانیان
سه خانم میانسال همراه با سه نیروی گارد حرکت می کنند و با آنها صحبت می کنند . خانمی چاق ، خانمی با مانتوی روشن ، خانمی سر به زیر . خانم چاق : شما هم بچه های ما هستید ، نزنید بچه های مردم رو . یکی از نیروهای گارد زیر لب تلخ می خندد . بلند قد است . خانمی که مانتوی روشن به تن کرده به دوستش پاسخ میده : نه اینا از خودمونن . اینا نمیرنن ، بسیجییا میزنن . بسیجیا پول می گیرن که بزنن . خانم چاق رو به نیروی گارد بلند قد : آخه این بسیجیا چه کاره اند؟ نه شما بگو ، چکاره مملکتند؟ نیروی گارد بلند قد زیر لب : همونایی هستن که جبهه رفتن . خانم مانتو روشن با تمسخر : اینا که دارن مردم رو میزنن ، زمان جنگ تو قنداق بودن . اینا جرات جبهه رفتن ندارن…
صدای شلیک گاز اشک آور میاد.
تهران 18 تیر ، خیابان ولی عصر ، چهار راه ولی عصر
پسر جوان رو به نیروی گارد : ببخشید جناب سروان ، من می خوام برم هفت تیر ، ولی همه راهها بسته اس . همه جا یا میزنن یا گاز اشک آوره ! از کجا برم ؟ افسر گارد : سرت رو بنداز پایین ، راهت رو برو ، کسی کارت نداره . پسر جوان : بابا همبن الان الکی یه لگد خوردم . افسر گارد : خجالت بکش ، جوونی ، برو ، نترس ، این همه آدم کتک خوردن ، هیچی نمی گن ، اون وقت تو یه لگد خوردی؟…
چندین نفر ، میدوند ، فریاد میزنند : مرگ بر دیکتاتور.
تهران 18 تیر ، میدان ولی عصر
چند نفر دور یک پلیس رو گرفتن و باهاش صحبت می کنن . خانمی میگه : ما احمدی نژاد رو نمی خوایم . آخه به کی بگیم؟
پلیس جواب میده : باشه ! قراره برم باهاش صحبت کنم که نکنه این کارا رو ! بهش می گم که نمی خوایدش . من بهش بگم ول می کنه میره .
مردم می خندند .
تهران 18 تیر ، ابتدای بلوار کشاورز
خانمی تقزیبا سی و پنج ساله ، رو به افسر پلیس : نزنید بچه های مردم رو ، شما هم برادر مایید . نزنید تو رو خدا ، گناه داره به خدا…
افسر پلیس : خواهرم ، من کسی رو تا حالا نزدم. زیر لب زمزمه می کنه : خسته شدیم به خدا…
صدای بوق قطع نمی شه .
تهران 18 تیر ، خیابان کریم خان ، سکوی پارک مریم
خانم و آقایی مسن روی سکو نشسته اند و با پسر و دختر جوانی صحبت می کنند . دختر دستبند سبز به دستش بسته . ماشینها بوق ممتد می زنند . خانم و آقای مسن ، گه گاه دو انگشت رو به صورت v به ماشینها نشون می دن . دو دختر وپسر دیگه ، جلوتر دارن بلال می خورن و جمعیت رو تماشا می کنن . یه نیروی بسیج ، به طرفشون می دود و باتوم دستش رو با حالت تهدید بالا گرفته ، داد میزنه : جمع نشید ، برید ، به خدا میزنم ، به امام حسین میزنم …
پسر و دختر بلال به دست به کوچه بغل می پیچند . به طرف کسانی که روی سکو نشستن می یاد . خانم مسن رو به بسیجی : پسرم ، چرا مردم رو میزنی ؟ بسیجی : وقتی دوستم رو میزنن ، که الان تو بیمارستانه ، شما جواب می دی مادر؟ خانم مسن : کی میزنه ؟ ما ؟ ما که چیزی دستمون نیست ؟ ما فقط الاه اکبر گفتیم ، کسی رو نزدیم . هفت جفت چشم داره به بسیجی نگاه می کنه ، کسی باهاش نیست . تاب نمی آره . زیر لب می گه لا اله الا الاه . سرش رو بر می گردونه و دور می شه .
من سیگارم رو خاموش می کنم . چشمام و بینیم هنوز کمی می سوزه ، پیراهنم ، خیسه . عرق جای باتوم روی کمرم رو می سوزونه .
+ There are no comments
Add yours