سه هفته بیش نگذشته از انتشار مقاله “زنان کرد و کمپین یک میلیون امضا” در تارنمای کمپین کردستان [گورین بو یه کسانی]، خانم زینب بایزیدی در متن معنادارشان جویندگان حقیقت را به عصر مابعد دوره یخبندان، به سلسله جبال زاگرس ـ تورس (هلال طلایی)، گهواره تمدن بشری، و جغرافیای فرهنگی “مادر محوری”، راه می برد. زینب، متین و نجیبانه، به سحر نوک خامه اش، پرده از راز و فراموشی بر می کشد و قصه تمدن هزاره ها “تمدن زن ـ مادر، دوک ریسی و آسیاب دستی و…” را به دیدگان ما مقاوم می نشاند.
زینب بایزیدی را دغدغه ای است بیرون از ضرب و خم نظام مند زبان و تفکر مردان معاصر ایران. مراد من در این اندک فرصت، بر رسیدن نگاه تاریخ مند این بانوی عضو کمپین نیست، “زبان نرم خو”ی اوست که زنانه است و لایق مکث.
زبان زن ساکن منطقه محروم کردستان، پژواک بی واسطه اندیشه اوست که در “آرایشی متفاوت”، نفی خشونت می کند و “زندگی” را مبلغ است: زیستن روزانه.
1- نگرش و نگارش خانم بایزیدی از همتایان مرد خود، فاصله ها دارد. این کلام در وجه فلسفی اش، زمینی و زنانه است: “هستن” را “شدن” می نگرد آنهنگام که بر طلب حق، تاکید روا داشته اند: گ…مبارزه می کنیم [شدن] پس هستیم…”؛ زیستن از زبان زینب، سیلان دارد، رونده و بیقرار…. و زن محروم مانده از حق و هستی، در این روند بی بازگشت “به جستجوی عشق و دوست داشتن و بازآفریدن زندگی…”است. (مقاله زنان کرد و کمپین…)
زینب، به سرزمینی کوچک و منزوی می زید، او اهل کردستان است. نگاه زنانه اش اما به سراسر ایران وسعت دارد و بی اختیار، سرشت عالمگیر خویش را بر می نهد: به تمامی پهنه گیتی، آنهنگام که رسالت کمپین را موکد می کند و می نویسد: “…ارتباط بین زنان کرد با زنان فارس، لر، آذری و همه زنان در مرحله اول در چهارچوب ایران” و با گذر از قالب های دگم مردسالار “رهایی ملی را نیز در جهت رهایی همه زنان و در اتحاد با دیگر زنان در سرتاسر جهان و همنوا با زنان ایران، به جنبش جهانی زنان بپیوندیم…”(همانجا)
2- متضاد این نگره، متنی است که در نگارستان لاهوتی و بی نقص اش، خواننده را به پرواز و ارتفاع گرفتن از زندگی روزانه ترغیب می کند. در جد و جهد “اتمام حجت” و ترسیم خط و نشان است با خواننده. لامکان و بی زمان از فراز سر خواننده احکام قطعی و آمرانه خود را می پراند: بگیرد و نگیرد هر دو سر سود است: بگیرد، خواننده را مقهور سخن خود کرده. نگیرد، باز هم سودآور است: اقتدار صاحب سخن را موکد کرده است. صاحب سخن به آنات بزرگ و والا وسوسه ات می کند. دعوت اش را بپذیری, در لایحه پنهان تردستی اش، شناور و سیال می شوی، پایت بلافاصله از زمین و خانه ات جدا می شود. زیرا او، پیامبر آینده های تابناک است و تو را به طرفهالعینی به عرش اعلی، به بالای ابرها می پراند. پس آنگاه می توانی “از آن بالا” به واقعیت زمین بنگری، به چم و خم زندگی ات. می تواند بعید نباشد که عارضه ی از بالا نگریستن بوده شاید که مردان بزرگ تاریخ، زنان را نه هم عرض، که نقطه هایی کوچک دیده اند، .. یحتمل برای نشستن در انتهای جملات.
3- چند صباحی است در داخل کشور، که این پیامبر کمال خواه و نگاه گوهر گرا، با لقب “ایدئولوژیک و تمامت خواه” وصف می شود. این نگارگری اما در محتوای بی پیرایه اش، مردانه است. اتیکت عامه پسند این نگارستان، حساسیت به ذات و گوهر هر چیز منجمله دین است: دین حقیقی، طیب و طاهر، پاک، ایدئولوژیک! دینی که به سطوح والا [سیاست] پنجه در افکنده و به آب و آداب جاری و روزمره مردم آلوده نیست. “اغلب” مردان غیور ایران، در لحظه حاضر، درد دین دارند: دین سیاسی! مصداق این “اغلب”، می تواند آقای بلال مرادویسی باشد یا محمد جواد غلامرضا کاشی. ایشان [غلامرضا کاشی] در مطلب تک صفحه ای خود ـ در ویژه نامه 8 مارس، تارنمای ادوار نیوز ـ پنج بار فقط از واژه “عمیق” و عمیقا سود جسته اند در اثبات سطحی نگری جنبش زنان! نگاه آقای کاشی به قدرت است و سیاست: به بالا و به آفاق سرمدی. به وقت حضور چنین منظری، جنبش زنان بی وزن و مقدار می شود چون به ساحت های بلند مرتبه ـ سیاست و قدرت ـ میل و تمایلی ندارد. ایشان می نویسند: ”… چرا فرایند قدرت یابی زنان، مقومات یک جنبش فراگیر زنانه را در عرصه سیاسی فراهم نساخته است؟ چرا تجلی اجتماعی و فرهنگی زنان توام با تجلی سیاسی آنان نبوده است؟.. هیچ رخداد سیاسی چشمگیری در پرتو حضور زنان پدید نیامده، هیچ چهره زنی نبوده است که طی این سه دهه به یک چهره اثرگذار و پرنفوذ بدل شود، در گفتارهای سیاسی بسیج کننده، اثر اندکی از حضور زنان می یابم. در یک کلام، به رغم اذعان به مصائب زنان ایرانی، جنبش زنان را یک جنبش شیک یافته ام.” (محمد جواد غلامرضا کاشی، دوگانه جنبش و فرایند زنانه شدن، ویژه نامه ادوارنیوز.) شانه به شانه آقای کاشی که فارس و پایتخت نشین است جناب بلال مرادویسی می نشیند که کردتبار و به مثل خانم بایزیدی، عضو کمپین یک میلیون نفر امضا و ساکن همان خطه فرهنگی ـ کردستان ـ است. ولی در نقطه مقابل خانم بایزیدی، و به پیروی از غریزه مردانه اش، او نیز به امورات مهم، والاتر از زندگی روزانه [موضوع دین و سیاست] حساس و دغدغه مند است: اوف بر زندگی نکبتی!
4-توقع زن ساکن در منطقه محروم کردستان از کمپین، حداقلی و لمس پذیر است: “… متاسفانه برخی با این کمپین مخالفند و بر این باورند که ما را به پیروزی نهایی نمی رساند اما باید پرسید اگر زنی نداند چه حقوقی دارد و خود را تعریف کند، زن کیست و برای چه مبارزه کند، حتی اگر صد بار انقلاب و صد دولت دیگر را براندازد آیا چه می خواهد برای زنان جامعه، چه می خواهد برای خود؟ (حتی اگر خود جانشین آنها گردد)… مگر زنان چه می خواهند؟ در این مرحله تنها نیازهای اولیه یک انسان” ( زینب بایزیدی، همانجا)
5- روایت مرد ایرانی از کمپین و جنبش زنان، روایتی بلند مرتبه، کمال گرا و ایدئولوژیک است: “…استناد کمپین به سازگار بودن در خواست تغییر قوانین تبعیض آمیز بر علیه زنان شیعه، سنی و… با مذهب شیعه اثنا عشری از دین اسلام و نیز انعکاس فتوای دو تن از مراجع شیعه مذهب، در منافات با آن «اصل اساسی» حقوق بشر نیست؟” (بلال مرادویسی، تارنمای کمپین کردستان، مقاله “پاسخ به ایمان و الحاد”.)؛ به مثل اکثر زنان، مرد ایرانی هم دردمند است و دغدغه ها دارد، اما دغدغه مند هر آنچه بزرگ است و فاخر: دیانت، سیاست، غیرت، ملیت، … او معمولا به “اصل و اساس”، به عمق و ژرفا می اندیشد، به اصالت و جوهر ! چون ساحت توقعاتش فراتر می رود از خرده ریزهای زندگی روزانه ! به فائق آمدن یحتمل مراجع شیعه بر مراجع اهل سنت [بحث جذاب مرجعیت و سیاست] حساس است عصبانی هم می شود: غیرت دینی. بند ناف اغلب ما مردها به چنین و چنان های بلندمرتبه و افراشته “بر” زندگی، وصل است. وصلتی غریزی، نرینگی! زن محروم کردستانی اما درد زندگی دارد. به یک نمه آگاهی برای همگنان خود می اندیشد، به همین خرده ریزهای پیش پا. امیدوار است زینب که مدد این یک ذره آگاهی، شاید مانع گردد تا دخترک بیگناه به جرم عشق پاک اش به آن پسرک نامحرم همسایه، سنگسار شود به دست پر زور پدر یا برادران غیرتمندش، یا به سرپنجه ی حاکمان اش. زینب با کمپین و جنبش زنان، مهربان است شاید که چون سخت محتاج همان یک نمه اکسیر آگاهی است برای زنان سرزمین، برای ایجاد حفره در دیوار منجمد ذهن مردان متعصب، … یحتمل خسته است زینب از سالها نجوا و زنجه آمرانه و مکرر مکتب، سیاست، قومیت، ایدئولوژی، انقلاب، … که ما مردها در زهدان حافظه اش تلنبار کرده ایم.
6- مرد ایرانی [در اینجا، آقای مرادویسی] همچنان می خروشد و گفتار شکوهمند خود را با این فراز پر ابهت و مدرسی، موکد می کند: “… بار دیگر رای ام را پیرامون رویکردی که بهتر آن بود کمپین در مواجهه با دین پیش می گرفت تکرار می کنم….” (همانجا) و آن دیگر غیرتمند ملتزم به نظم دینی [آقای غلامرضا کاشی] نیز جوشان و شاقول به دست، حکم قاطع اش را بر تن آسیب دیده زنان مستدام می دارد و جنبش شان را شیک و سطحی، ته کشیده از هویت زنانه می خواند: “چهره های مجذوب شده به فمینیسم ایرانی بیش از آنچه خود بپندارند، با رویکرد، نگاه، و اطوار و گفتار و طنینی مردانه به جهان و امور می نگرند. به عبارتی در پیشبرد آرمانهای رهایی زنان، بیش از هر چیز از هویت زنانه تهی شده اند.” (همانجا) اما زن ایرانی ساکن مناطق محروم [در اینجا، زینب بایزیدی] در مقابل همتایان مردش، به نرمی و تواضع می نگارد: “… کمپین یک میلیون امضاء بستری مناسب برای به هم رسیدن دست های زنان ایران است تا همه با هم سعی و تلاش برای رفع تبعیض و نابرابری داشته باشیم”(1)… شرح این هجران و افتراق این دو منطق، احیانا لازم نباشد. اقتدار و شکوه گفتار آقایان [مرادویسی و کاشی] به صراحت و قاطعیت چنان آمیخته که رنج تفسیر را از شانه های مفسر می زداید. گفتارهای اقتدارگرا و ایدئولوژیک، در فرم و مضمون، بلااشکال و بلاتوضیح اند. توضیحی اگر لازم آید به گفتارهای زنانه راجع است که علی العموم فاقد قطعیت و اقتدارند.
7- ما مردان ایرانی: جنس مان مذکر، دارای افکار بلند مرتبه، فعال مایشاء، صاحب رای و میزان و غیرت ایم: غیرت دینی، غیرت قومی. نسل بعد نسل در جنبیدن و جهد مداوم میان این دو وجه ایمانی [ ایدئولوژی و ملیت]. گاهی این، گاهی آن. بسته به موقعیت، بسته به ویترین و خریدار، و بسته به ذائقه و مد روز. گرایش غالب و مد روز باشد، غریزه نرینگی مان به ملیت و شووینیزم میل می کند. نباشد، به ایدئولوژی و مذهب سیاست ورز، گیر می دهیم. این گیر و گرفتاری، غریزی است. از غریزه پیروی می کند: غریزه قدرت، حب جاه، شهوت اقتدار، غریزه حفظ موقعیت برتر، … وقتی غریزه شد رهنما، خود بگویدت که با چه ترفندی از همان آغاز، گربه را دم حجله ذبح کنی و از زنان مبارز سرزمین، نسق بگیری: “…ممکن است طرح [من]، این تصور را پدید آورد که مقصود نگارنده انحلال جنبش در فرایند تدریجی زنانگی در جامعه ایرانی است در حالیکه مقصودم ممانعت از اختلال جنبش در فرایند است.” (غلامرضا کاشی، همانجا. جملات در قلاب در سرتاسر این مقال از آن نویسنده است). به مثل اکثر مردان سرزمین، آقای کاشی هم، خود به تنهایی میزان و مستعان است و متکی به اراده توفنده اش. سر بزنگاه، اتمام حجت می کند، هشدار هم می دهد: صریح و بران. پنهان هم نمی دارد که دل مردانه اش بفهمی نفهمی لرزیده است، لرزشی از بابت آشفته گشتن “نظم موجود دینی” [به کلام هنرمندانه خود آقای کاشی: ”فرایند تدریجی موجود”] توسط خیره سری جنبش زنان!…
موضوع گفتار، هر چه بلند مرتبه تر و مجرد تر و سیاسی تر، صاحب آن مقتدر تر. حتی وقتی به حسب نیازمندی روز، به جنبش زنان می گراییم به “حساس ترین” و “مهم ترین” نقاط، گیر می دهیم و انتقاد و اقتدارمان را در ورق پولادین کلماتی فاخر [سکولاریسم، مرجعیت دینی، عمق و استعلاء، سیاست، قومیت، …] منگنه می کنیم و با حرارت و شدت بر تن خسته کمپین و جنبش زنان می فرودیم آن هم به وساطت اموری مغلوط و غیر انضمامی!
8 – میانه ی مرد و زن باورمند به ایدئولوژی و ساحت های بلند مرتبه، فرق چندانی نیست، فارس و بلوچ و کرد و آذری و عرب نمی شناسد، زبان دل است میان آنها. “پان عربیسم” روی نخست سکه بین النهرینی است، روی دوم اش حضور پرانرژی “القاعده”. سیف قاضی (دلاور مردی همسنگر و یاور قاضی محمد)، در ردیف سیف الاسلام ”القاعده” می نشیند: هر دو سیف اند، شمشیر اند، براق و بران. مراد و غایات شمشیر قاضی، ناسیونالیسم است، کعبه آمال شمشیر القاعده، پیروزی اسلام؛ هر دو شمشیر اند تبلور غیرت و عزت و اقتدار مردانه. هر دو درد دین شان دارند یا ملیت شان. خطر آنجا رخ می فروزد و اطرافیان را می سوزد که ملیت و مذهب، به یک ایستگاه درآیند: نماد اکنونی خاورمیانه !..
”همدلی از همزبانی بهتر است”، زبان دل وقتی به میان آمد، مرز میان فاطمی مصری با هاشمی اردنی یا امیر صعودی الاصل القاعده، پوشال می شود. مهم اینجا زبان دل است که فارس و عرب و کرد را به یک ایستگاه و سواره بر یک قار قارک به مقصد می رساند. دکتر حبیب الله پیمان و اهل بیت محترمه ایشان نیز که فارس اند و شیعه و مرکز نشین، همزبان و همخط و همدل اند با آقا بلال ما که کردستانی است و کرد زبان. اهل بیت مکرمه دکتر پیمان که از کوچکترین فرصت برای مالاندن کمپین یک میلیون نفر امضاء بهره ها می گیرد و اتهامات ”بزرگان” را مبنی بر “آمریکایی بودن کمپین” هر لحظه موکد می کند چند ماه قبل با حضور شان در دانشگاه M I T آمریکا و به وقت وعظ و گلایه از برخوردهای نامیمون دولتیان به زنان و سرکوب آنان، می سراید که وا اسفاها که “آبروی اسلام را برده اند”. ایشان هم به مثل آقایان کاشی و مرادویسی، درد دین دارند و دل شکسته اند از احتمال بی آبرویی نظم موجود دینی به دست جنبش زنان. دل دکتر پیمان و اهل بیت شان قبل از شکستن به حال زنان سرکوب شده، به حال دین می شکند…دل است دیگر، صاحب اش چه تقصیر دارد، … نازک است، می شکند.
9-مقایسه ساده ای است که توان کرد میانه ی دو شهروند فارس زبان و دیندار: همسر دکتر پیمان، سرکار خانم مرضیه مرتاضی لنگرودی، یک سر طیف می ایستد، والده محترمه جلوه جواهری، خانم گوهر بیات، سر دیگر طیف. خانم بیات، بانویی مومنه و دیندار است. در کمپین عضو است. به وقت زندانی شدن دختر دلبندش، در مصاحبه ها و سخنرانی اش تاکید نموده که جلسات قرائت قرآن برگزار می کند. درجلسات قرآن خوانی به اقرار خود وی، از قوانین تبعیض آمیز حرف به میان می آورد. امضاهایی برای کمپین جمع می آورد بیش از دخترک جوانش. این دو زن شیعه مذهب درد دین دارند. هر دو دیندارند. یکی شان مذهب اش را می ستاید به جهت اعتراض به قوانین ناهمساز، به جهت تسهیل و فلاح زندگی روزانه، پالایش همین خرده ریزهای دم دستی و فعلا گرفتارساز. استنادی هم گهگاه اگر به اصول شریعت می ورزد، به کار در جهان بودگی اش می آید. آن بانوی دگر [خانم مرتاضی] مذهب را با خلوصی پاک و قلبی مستطاب، به خاطر وجود شریف خود مذهب [امر قدسی] می ستاید. معنای غنوده ی این ستایشگری، به زبان فقها: تغلیب است. ستایش اولی [خانم گوهر بیات] را اصطلاحا دین عرفی، یا دین حاشیه گویند و خوانند. دومی را دین مرکز، دین ایدئولوژیک، همان نگاه ایدئولوژیک به دین. خانم گوهربیات و خانم مینو مرتاضی هر دو دیندارند، اما…. این کجا و آن کجا.
10- دین به قالب ایدئولوژی در آمده ی خانم مرتاضی، و دین عامه پسند و معمولی والده جلوه جواهری. هر دو دین اند: دین اقتدار ـ دین حاشیه. به کلام بی پیرایه: “دین سیاست و قدرت ـ دین زندگی روزانه و بی قدرت تان”، هر دو دین اند. از اولی می توان اقتدار گرفت. از دومی جز دردسر حاصلی نمی گیری. بهره اولی، غور و غوطه است در روابط شیرین قدرت و منزلت: منزلت سیاسی یا روشنفکری. دومی وامانده ات می گذارد و دستمایه اش شاید “ابزاری جهت اعتراض” به نابرابریهای زندگی روزانه، .. گاهی حبس و زندان هم چاشنی اش.
(1)- مشابه این نگاه حسی و زیستن ساز، به وفور در “کوچه به کوچه”ی سایت کمپین تهران، ثبت است.
+ There are no comments
Add yours