.بلاگ یاری یول: می توانند اجبارت کنند به سکوت ، به اینکه فریادت را فریاد نزنی اما چشمانت هرگز فرمانبری نمی شناسند بی واسطه اند بین تو ودیگران و خودت . سکوت لبهایت ، چشمانت را به بی نهایت لحظه هایی می سپارند که در لحظه لحظه اش نفس کشیدی و با هر دم و بازدمش هزاران خاطره را در یک ” آن ” از بینهایت جاری را به بند کشیدی که مبادا فراموشت شود یاد یارانی که ثبت این خاطرها را به امانت ،به چشمانت سپردند .
چشمانت را به بی نهایت دیدن حجم انبوه تجربه تاریخی مان عادت می دهیم که ببینند و ببینند و بخاطر بسپارند که خس و خاشاک هم باشیم ما نسل تاریخ شفاهی این هزاران خاطره ایم در کوچه پس کوچه های خیابان های شهرمان که همچنان جاری مانده ایم.
مهمان سفره سبزی بودم که فردای سرزمینشان را به امید گشایش سبزی و زندگی به آجیل های مشکل گشای سفره شان گره زده بودند .به یاد زندانیان دربندش ام یجیب خواندند و به یزیدیان و ظالمان تفرین ابدی نثار کردندو… گوشه دنجی برای عقده گشایی بی بهانه، هرچند بهانه برای گریستن بسیار بود .
*******
ظالم نشد و نتوانستی نحوست بت وجودت را با تقدیس باور های بی ادعای دیرینه مردمان این سرزمین تطهیر کنی…
+ There are no comments
Add yours