رادیو زمانه: چند سال پیش در جستاری به زبان انگلیسی (اینجا بخوانید) پیگیر چرایی افزایش پرشتاب شمار نویسندههای زن و نیز روایتهایشان شدم. در آن زمان پرسش دیگری هم ذهنم را گرفتار خود کرده بود و آن این بود که چرا و چگونه شعر پس از سدهها میدانداری در ادبیات جایش را به داستان سپرده.
بنابراین آن جستار به چند و چون پیوند میان این دو دگرگونی در دورهی پس از انقلاب پرداخت. اما روی آوردن زنان به روایت، چه در گسترهی ادبیات داستانی و چه در عرصههای دیگر، پدیدهایست که همچنان، در میان انبوه موضوعهای سزاوار ژرفبینی، چشم به راه نگاه تیزبین و ذهن تحلیلگر کوشندگان فرهنگیست.
بنیاد روایت بر تجربهی انسانی استوار است. این تجربه در چارچوب توالی زمانی و با پیوند زدن میان رویدادها خطی داستانی مییابد و به تناسب توانایی و مهارت راوی از کشش داستانی برخوردار میشود. راوی گاهی در دل ماجرا و خود درگیر آن است و گاه تنها شاهد آن است. در هر دو حال او در شرح رویدادی که میتواند هم واقعی باشد و هم خیالی، از شگردهایی – بهویژه از شگرد وصف دیدهها و بازگفت شنیدهها – بهره میگیرد تا تجربه و دریافت خود را به دیگران برساند و در آن با دیگران سهیم بشود.
روشن است که روایت شیوهی بیانیست که دامنهای بس گسترده دارد: از گزارشی ساده و خام و روزمره از آنچه بر کسی یا کسانی میگذرد گرفته، تا شرح خوشپرداختی از رویدادی واقعی، تا داستانی یکسره خیالی و خوشساخت. پس روایت در انحصار ادبیات و هنر نیست.
اما نیاز به روایت سرچشمه داستان و داستانگوییست و ریشهی هنر داستاننویسی امروزی را میبایست در داستانگویی شفاهی جستجو کرد. این نیز پیداست که در زمانهی ما روایت هنری از دایرهی ادبیات فراتر رفته و دلخواهی و رواج روایت دیداری در شکلهای گوناگون، بهویژه سینما و تلویزیون، اگر از روایت کلامی بیشتر نباشد، کمتر نیست.
روایت یعنی شکستن سکوت، یعنی گریز از فراموش شدن و ندیده و نشنیده ماندن، یعنی رهایی از مرگ. همین است شاید که رینولدز پرایس داستاننویس را برآن می دارد که بگوید پس از خوراک بیش از هر چیز و حتا پیش از عشق و سرپناه به روایت نیازمندیم؛ چرا که نبود روایت، یعنی از خود نگفتن و خود را بیان نکردن، چنان ناسازگار با سرشت آدمیست که به مرگ او میانجامد. پس این روایت کردن و داستان گفتن نیازی انسانی و ازلیست که نه کسی میتواند آن را نادیده بگیرد و نه هیچ نیرویی میتواند آن را ازمیان بردارد.
هرچه تجربه و دریافت و یا رویدادهای سرچشمهی این تجربه و دریافت پررنگتر وسترگتر و یا سهمگینترباشد، نیاز به روایت بیشتر و پرزورتر میشود. مردم ایران از مشروطه تاکنون در گذر از برزخ میان سنت و مدرنیته چه در زندگی اجتماعی و چه در زندگی فردی خود تنش و کشاکشی نفسگیر را تجربه میکنند. پرپیداست که این مردم بیش از دیگرانی که زندگی را در مسیری آرام سپری میکنند، نیازمند روایت حال و روز خود باشند.
وقتی قهری در کار نیست، نیاز به روایت و برآورده شدنش، یعنی بده بستان تجربهها و دریافتهای بشری، چنان طبیعی جاری و ساریست که سروصدایی برنمیانگیزد. این سرکوب و امر به سکوت است که نجوای شیرین را به فریاد پرهیاهو میکشاند و میرساند. هرچه امر و نهی بیشتر باشد، میل به فریاد و فریادرس طلبیدن بیشتر میشود.
چون در جامعهای گرفتار مردسالاری سنتی و قید و بندهای مذهبی سهم رنج و درد زنان از سهم مردان بالا میزند، زنان ناگزیر بیش از مردان به روایت نیازمند میشوند و به اندیشهی یافتن مفری برای رهایی از آوار عذاب میافتند. از این گذشته سنت دیرینهی قصهگویی شفاهی زنان که شاید بیشتر از جایگاه اجتماعیشان برمیخاسته تا از ویژگیهای جنسیتی، راه آنان را به سوی روایت هموارتر میکند.
آنچه این گرایش را پرتوانتر میکند، آن است که برخلاف دورهی پیش از انقلاب و بهرغم انبوه باید و نبایدها و سختگیریهای طاقتفرسا بر زنان، به هر سبب، آنها اکنون نقش کلیدی در مناسبات اجتماعی یافتهاند. این زنان دیگر مانند گذشته کارکردی ابزاری ندارند و با پرداخت بهایی سنگین خود دگرگونی آفرین شدهاند.
زنان ایران در سی سال گذشته، برآمده از خاستگاههای اجتماعی گوناگون و با باورها و رایهای گوناگون، بر ماندن خود در صحنهی حیات اجتماعی و یافتن هویت فردی و به رسمیت شناختن حقوق فردی و اجتماعی خود پای فشردهاند. این پافشاری بیتردید بی یافتن صدایی رسا و روشن برای دیده شدن و شنیده شدن دوام نمیآورده. برای دستیابی به صدایی فردی و اجتماعی، چه بسا، روایت در گستردهترین شکل کارآمدترین و سادهترین و آسانترین شیوه باشد.
روایت نوشتاری، خواه ادبی و خواه نه، بیشترین فرصت «ازخودنویسی» را به راوی میدهد و دستیابترین شیوهی بیان و ابراز وجود است. این شیوه کم هزینه و شدنیست و در سنجش با دیگر شیوهها کمترین مخالفت و یا ناخشنودی را در دیگران برمیانگیزد. بنابراین برای دختران و زنانی که به قید و بندهای بسیار عرفی و شرعی گرفتارند، چندان دردسرآفرین نیست. نه تنها شمار رو به افزایش نویسندههای زن، که بیش و پیش از آن، شمار فزایندهی روزنامهنگاران و وبلاگنویسان زن، حکایت از کارآیی و سودمندی روایتنویسی برای زنان دارد.
اما نوشتن بی خواندن و روایتنویسی بی روایتخوانی بیمعناست. از همین رو هم هست که در بازنگری به پیوند میان روایت و زنان بایستی به آن روی سکه نیز توجهی یکسان نشان داد. آن روی سکه نشان از زنانی دارد که به تناسب میزان سواد و پسند خود به خواندن روایتهای گوناگون روی آوردهاند و بازار مصرف را از انحصار مردان بیرون کشیدهاند. آنچه که در پهنههای گوناگون نوشتاری، از کتاب و روزنامه و مجله گرفته تا وبگاه و وبلاگ، تولید و عرضه میشود، بیگمان نه تنها بیانگر حرفهای راویان، که بازگویندهی خواستههای خوانندگان آنان نیز هست.
روایت زنان از زندگی و جهان و خانه و خود، آینهایست که کوشش آنان را در کشف خود و «دیگری» و در شناسایی هویت خود و تمایز آن با هویت دیگری بازمیتاباند. این روایت خواه بازگویی سردستی آنچه میگذرد باشد و خواه از کمال هنر بهره ور باشد، خواسته ناخواسته به بازیابی «صدایی از آن خود» میانجامد – صدایی که به گفتهی فروغ تنها چیزیست که میماند و رهایی از سکوت مرگبار را مژده میدهد.
+ There are no comments
Add yours