فرهیختگان : واژه قدرت از آن دست واژههایی است که در ذات خود پروبلماتیک است؛ چه آنهایی که به نحوی از انحا دارای آن هستند و چه آنهایی که در طلب به دست آوردنش تمام هم خود را به کار میگیرند، با مصائبی روبهرو خواهند بود. ساختارهای نابرابر جامعه عموما مناسباتی برقرار میسازد تا در آن قدرتمندان، آنهایی که از موهبت داشتن قدرت و منزلت بهرهمندند، هماره منصب و آنچه دارایند را حفظ کنند(و گاهی برای از دست ندادن آن ابزار را قربانی هدف سازند)، و بیقدرتان به اندک فرصت و امکانی که دارایند خشنود و راضی باشند. هرچند که تصور دستی قدرتمند که به مثابه راهبر این نظام بیرون از ساختارهای انضمامی جامعه ایستاده ناصواب است، اما مناسبات اجتماعی درونی هر جامعهای برای وفادار ماندن به اصل کارکردی خود، این دوتایی را حفظ خواهد کرد.
در عین حال، ساختار قدرت، همواره باوجود آنکه مایل به ثبات و گوشهنشینی است، نیازمند حذف گزینهها و روابطی است که امکان جایگزینی برای آنها وجود دارد و تهدیدی برای تمامیت نهچندان یکپارچهاش محسوب میشوند. به موازات آن، ابژههای قدرت، (آنانی که قدرت در مورد آنها اعمال میشود) نیز در صورت آگاه شدن از نابرابری وضع موجود، در برابر این ساختارهای نابرابر خواهند ایستاد و به مقاومت در قبال آنچه بر آنان روا میرود، خواهند پرداخت.
از این روی، کشمکش و نزاع این دو هستی اجتماعی دائمی و بیانتها خواهد بود. پدیده قدرت چه به سیاق وبری،(1) در جامعهشناسی کلاسیک تعریف شود و چه به طریقه لوکسی،(2) رادیکال باشد، در برخی ویژگیها یکسان است؛ ازجمله کشیدن خط مرزی میان خود و دیگری، (داشتن قلمرو)، وضع قوانین برای این محدوده فرضی و اعمال این قوانین بر سوژگان (این سومی عموما به کنترل و نظارت مشهور است) به صورت منطقی نیز نمیتوان قدرت داشت و از این سه گزینه بیبهره بود. در نتیجه بهرهمندی از همین موارد است که داشتن قدرت هماره چالشزاست. چرا که بحث بر سر منافع فربه و سعادت عدهای و بینصیب ماندن عده دیگر است. این روزها، در انتشار برخی از کتب به نکتهای قابل اشاره برخورد میکنیم؛ و آن برگردان واژه «empowerment» به معنای توانمندی در برابر واژه «power» به معنای قدرت است. کتاب « توانمندی زنان، نقدی بر رویکردهای رایج توسعه» یکی از این کتابهای یادشده است که در آن علیرغم آنکه بنا است مساله قدرت برای زنان بررسی شود، به شرایط و امکانات موجود برای توانمندشدن آنان پرداخته میشود. گروه نویسندگان در این کتاب، ازجمله «نایلا کبیر، فریدا شهید، ویویان وی و دیگران» با مقالههای متمایز خود سعی بر آن دارند تا در خلال نوشتارهای خود، به مقوله قدرتیابی زنان بپردازند و مشکلات و موانع موجود بر سرراه آنان را بررسند. فارغ از آنکه، مساله آنان (شاید به صورت ناخودآگاهانه) تبدیل به مساله توانمندی زنان یا توانمند ساختن آنها بدل میشود. برخی از نویسندگان این کتاب سعی دارند که ارکان اصلی قدرتمندی رایج را برشمارند و آنگاه به صورت سلبی بگویند زنان درصدد داشتن چنین قدرتهایی (که عموما مردانه تلقی میشود) نیستند. (ازجمله مقاله جنسیت و توانمندی)
در اینجا سوالاتی اذهان را به خود معطوف میکند؛ آیا اساسا داشتن قدرت در ذات خود، ارزنده هست یا خیر؟ کدامیک از اشکال قدرت مدنظر است؟
نویسندگان این کتاب، برای پاسخ دادن به این دو سوال کلی، مقالات متفاوتی نوشتهاند. یکی از اساسیترین این مقالات، مقاله نایلا کبیر با عنوان تاملی در سنجش قدرتمندشدن زنان: منابع، عاملیت، دستاوردها است. وی در مقاله خود سعی میکند با نگاه فمینیستی به پدیده قدرت، تعریفی متمایز از آن ارائه کند. او مینویسد:
« که یکی از راههای اندیشیدن به مفهوم قدرت اندیشیدن به معنای توانایی انتخاب کردن است. بنابراین، بیقدرت شدن به معنای انکار برخورداری از حق/توان انتخاب است. همچنین واژه انتخاب خواهناخواه حاکی از وجود گزینههایی دیگر است؛ یعنی توانایی انتخاب چیزی دیگر»(3) کبیر علاوه بر آنکه مولفهای تازه به تعاریف پیشین مفهوم قدرت میافزاید، به ذکر مواردی میپردازد که چنین قدرتی را تحقق میبخشند؛ منابع، عاملیت و دستاوردها، به عقیده او، سه موردی هستند که توان بالایی در شکلدهی فرآیند قدرتمند شدن دارند. منابع که مشمول تمام امکاناتی است که توان افراد را در انتخاب کردن بالا میبرد – این منابع میتواند از طریق نهادها و فرایندهای گوناگون توزیع شود-، عاملیت که مشتمل بر توانایی تعریف اهداف فردی و عمل کردن براساس آنها است و درنهایت دستاوردها که نشان از میزان پایبندی به اهداف وضع شده، عمل به آنها و در کل کامیابی یا عدمکامیابی در دستیابی به روشهای ارزشمند دانسته شده «بودن و عمل کردن» است. بنابراین، کبیر درصدد بیان آن است که بگوید زنان بسان دیگر نیروهای اجتماعی جامعه، نیازمند منابعی هستند تا در عرصه عمومی ابرازاندام کنند و در این راه مانند سایر نیروهای اجتماعی، باید عاملانی فعال باشند تا از قبل این عاملیت هم بتوانند ماحصل کنشورزی خود را در زندگی شخصیشان مشاهده کنند و درصدد رفع نواقصش برآیند و هم بتوانند در عرصه توسعه جامعه جهانی جایگاه از دسترفتهشان را بازیابند. بنابراین، آنچنان که مشهود است، کبیر پاسخی روشن به این سوال نمیدهد که آیا زنان اساسا خواستار قدرت به شکل موجودش هستند یا خیر. بلکه از شرایط و امکاناتی سخن میراند که در آن زنان بهمثابه نیروهایی که از پیش ناتوان فرض شدهاند، میتوانند توانمند شوند و به قدرت دست یابند. فارغ از دغدغههای فردگرایانهای که کبیر در سراسر مقاله خود دنبال میکند، (که البته در جای خود مهم هستند) او نشان نمیدهد که آیا زنان قدرت موجود، که مبتنیبر اعمال سلطه عدهای بر عده دیگر است را میخواهند یا خیر. وی تنها با اشاراتی به رویکردهای رایج توسعه، نقش توانمندی زنان را در یاری رساندن به توسعه اقتصادی، اجتماعی میسنجد.
مسالهای که در سرتاسر کتاب توجه مخاطب را به خود جلب میکند و هر یک از نویسندگان در حد بضاعت خود به آن اشارهای کردهاند، موضعی است که جامعه بینالمللی و نهادهای متولی توسعه در برابر قدرتمندی زنان گرفتهاند. جمیع نویسندگان اذعان دارند که به رغم توافق گستردهای که بر سر چیستی اولویتهای مربوط به قدرتیابی زنان حاصل شده است، درک اندکی از چگونگی رسیدن به آن وجود دارد.
آنچنان که پیشتر نیز ذکر شد، داشتن قدرت در ذات خود پروبلماتیک است. گفتیم که در ساختار قدرت هر آنچه که در حکم تهدیدی برای کلیت نامنسجم قدرت باشد، حذف خواهد شد. از این روی، جامعه جهانی نیز که عموما توسط مردان مدیریت میشود، درصدد حذف قدرتمندی زنان است؛ اما نه به صورت آشکارا. عموما، استراتژی کلی توسعه جهانی، نفی هرگونه بیعدالتی جنسیتی است و در این راستا عموما رویکرد از بالا به پایینی دارد. به این معنا که زنان از داشتن برخی امکانات برای داشتن قدرت محروم بودهاند لذا با فراهم کردن این امکانات و بسترهای مناسب آن باید این امکانات را به آنان اهدا کرد چرا که «قدرتمند شدن زنان، بازده سیاستی مهمی در حوزه رفتار باروری و گذار جمعیتی، رفاه کودکان و مرگومیر نوزادان، رشد اقتصادی و کاهش فقرخواهد داشت.»(4) این درحالی است که نویسندگان فمنیست کتاب، رویکردی کاملا برعکس این رویکرد اتخاذ میکنند.
برای آنها، داشتن قدرت، حتی اگر مترادف توانمندشدن فرض شود، مبتنی بر حرکاتی خودجوش و از پایین به بالا خواهد بود. به قول ویویان وی و فریدا شهید، «توانمندی چیزی نیست که کسی به دیگری اهدا کند.»(5) بنابراین توانمندی (واژه به اجبار به کار گرفته شده در برابر قدرتمندی) فرآیندی است که از خلال آن زنان میتوانند عامل انسانی شده، در ساختارهای قدرت موجود دست برند و تغییراتی را ایجاد کنند.
اما به نظر میرسد نویسندگان این کتاب، برای رسیدن به مرحلهای که زنان در آن توانمند شدهاند، بیشتر بر راهکارهای لیبرالیستی صحه میگذارند. برای آنان، انتخاب و آگاهی فردی بیش از کنشهای جمعی اهمیت دارند. گویاتر آنکه نویسندگان ادعا دارند، برای آنکه قدرتمندشدن (به معنای توانایی انتخاب کردن و عمل به انتخابها) در میان زنان نیز تحقق یابد، ابتدا باید بر عاملیت فردی تکیه زد و در پس آن به کنشهای جمعی و گروههای زنان پرداخت. آنها همچنین به نقشی که شرایط و بستر در تحقق این توانمندی ایفا میکند، توجه میکنند. چرا که در صورتی که شرایط توانمند شدن وجود نداشته باشد، (برای مثال منافعی وجود نداشته باشد که بر سر توزیعش بحث کرد یا انتخابهایی صورت بگیرد که برای آنها بدیلی وجود نداشته باشد) صحبت کردن از آن بیمعناست.
به صورت کلی، کتاب توانمندی زنان، از چند حیث قابل اشاره و در مواردی دارای نقصان است. قابلاشاره از این روی که به هر صورت آموزههایی برای آنانی که تصوری از ارکان قدرتمندشدن ندارند، خواهد داشت. خوانندگان این کتاب میآموزند که قدرتمندشدن و به تاسی از آن توانمندی (به معنای رایج در کتاب) در گرو عاملیت آنهاست و تنها در برابر آگاهی از ساختارهای نابرابر جامعه کسب خواهد شد. به عبارت دیگر آنها باید «قدرت درون» داشته باشند و نه «قدرت بر». همچنین آنها متوجه میشوند که این توانمندی، حرکتی است از پایین به بالا و نه برعکس و از همین روی میتوان ناقد مواضع کلیگرایانه جامعه بینالمللی بود. از سوی دیگر نقص عمده کتاب این است که پاسخی به سوالات کلیتری که امکان طرح آنها وجود دارد، نمیدهد. (مثلا مقالهای که به لحاظ متدولوژیک مبتنیبر مصاحبههای عمیق و مسالهمحور با زنان باشد و در آن پژوهشگر درصدد یافتن این واقعیت باشد که اساسا زنان مترصد به دست آوردن قدرت به شکل موجودش هستند یا خیر، یافت نمیشود) روش به کار گرفته شده در این مقالات عمدتا پیمایش بوده و در دستیابی به واقعیات تنها از دادههای آماری و کمی سود میجوید. هرچند که به نظر میرسد این ایرادات با رجوع به هسته معرفتشناسی فمینیستی قابلرفع و رجوع خواهد بود.
پینوشت:
1- گروه مفروضی از افراد، به اطاعت از فرمانی با محتوای معین وادار میشوند. مفهوم قدرت به لحاظ جامعهشناختی، بیشکل و نامنظم است. هر کیفیت قابلتصوری از فرد و هر ترکیب قابلتصوری از شرایط ممکن است فرد را در وضعیتی قرار دهد که بتواند تسلیم اراده دیگران شود. وبر، ماکس، مفاهیم اساسی جامعهشناسی، ترجمه: احمد صدارتی، تهران، نشر: مرکز، 1367
2- اگر پیش از این فرد یا گروه الف بر فرد یا گروه «ب» اعمال قدرت میکرد و احتمالا مقاومت و مبارزهای از سوی آنها درمییافت، در رهیافتهای مدرن، قدرت دیگر به مفهوم کنترل افکار دیگران به صورت مستقیم در نظر گرفته نمیشود. در حقیقت در این رهیافتها، افکار و امیال سوژگانی که مقاومت میکنند [اصلا] به وسیله قدرت شکل نگرفته است، بلکه قدرت از کانال «رفتارهایی که جامعه آنها را ساختارمند کرده و با تلاش فرهنگ به الگو تبدیل شده است»، به زیر نسوج سوژگان تزریق میکند. (هنیدوس، باری، گفتارهای قدرت (از هابز تا فوکو)، ترجمه: مصطفی یونسی، نشر شیرازه، چاپ اول، 1380.
3- متن کتاب. ص 14
4- متن کتاب. ص12
5- همان، 84
+ There are no comments
Add yours