چالش در انتخاب روش یا عدم گفتگو؟

۱ min read

نیلوفر مهدیان-16 بهمن 1386

در این یک سال و اندی که از فعالیتم در کمپین یک میلیون امضا می گذرد, یکی از چیزهایی که همیشه حیرتم را برانگیخته این بوده که همیشه وقتی از آرزوهایمان حرف می زنیم به یک زبان سخن می گوییم. دردهای مشترکی ما را به این جنبش کشانیده است و مطالبات یکسانی داریم. همه ما مجذوب بیانیه کمپین و روش چهره به چهره اولیه آن شدیم و به آن پیوستیم, همه ما با مشکلات مشابهی دست و پنجه نرم می کنیم, محدودیت ها برای ما یکسان است (هر چند امکاناتمان یکسان نیست), همه ما می خواهیم کارها به بهترین نحو با توجه به محدودیت ها انجام شود. اما در “روش” اختلاف به وجود می آید, در حالی که از سوی دیگر, خودمان را پابند به هیچ ایدئولوژی ای هم نکرده ایم. همه جا گفته ایم که کمپین ایدئولوژیک نیست!! یعنی هیچ “ایدئولوژی ای” هم ظاهرا نباید در “روش” های ما تأثیر بگذارد, که حالا اختلاف به وجود بیاید, پس این همه اختلاف در روش ریشه اش از کجاست؟؟

گاهی فکر می کنم که اشکال ما به سادگی این است که نمی توانیم با هم گفتگو کنیم. وقتی روایت های دیگران را از خودمان می شنویم تعجب می کنیم و البته گاهی دلگیر می شویم. به خودمان می گوییم ما که این نیستیم! همه ما صادقانه به پیشروی کمپین فکر می کنیم و می دانیم که در شرایط پرفشار تنها چیزی که مهم است احساس یکدلی و یکرنگی و “ما”یی است که از ابتدا به هم پیوندمان داده است. آیا ما از اساس صرفا خواسته ایم “روش” های خودمان را پیش ببریم یا این که نتوانسته ایم در هر مرحله این روش ها را با یکدیگر به اشتراک بگذاریم و سوای پیشداوری ها و با توجه به اهداف مشترک بهترین راه را انتخاب کنیم. راهی که حداقل ضررها و آسیب ها را برای همان هدف مشترکمان در پی داشته باشد, حتی اگر اختلافاتی در نگرش ها وجود داشته باشد؟

سارا لقمانی در مقاله اش با عنوان “هسته های خودبنیاد, ایده ای از جنس کمپین” به درستی به “خواسته محور بودن” کمپین و مشترک بودن بیانیه و آزادی در انتخاب شیوه اشاره می کند. شیوه هایی که هر لحظه ممکن است با وارد شدن مولفه های جدید و افزایش فشار و بنا به موقیت تغییر کند. من هم با او کاملا موافقم. تنها مسئله این است که آیا ما به درستی می دانیم که شیوه های یکدیگر را درک کرده ایم, حرف های یکدیگر را با گوش باز شنیده ایم, و بعد به اختلاف در شیوه ها رسیده ایم؟ اگر این انتخاب ها آگاهانه و بر اساس اختلافات اساسی در نگرش باشد که باز هم چه دلیلی وجود دارد که مایی که اهداف مشترک داریم , احساس خودی و غیرخودی در میان خودمان بکنیم (چنان که نویسنده اشاره کرده است)؟ هر کس آزاد است که کمپین را به شیوه خودش پیش ببرد اما چرا این گزینه ها در نهایت به احساسات خودی و غیرخودی در میان جمعی که اهداف و مطالبات مشترک دارند تبدیل می شود؟

اشاره لقمانی در مقاله اش به وضعیت کمیته ها و اختلافات در شیوه ها برای من تعجب انگیز بود, چون با توجه به این که اندکی بعد از آغاز فعالیت کمپین در آن فعال بوده ام, درک دیگری از کل روند پیشرفت کارها در کمپین داشته ام. سارا لقمانی می گوید که “دو گرایش عمده در بین کنشگران چالش برانگیز می نمود. یکی دیدگاهی که در واقع کمپین را به صورت “انجمن” و “سازمان” تعریف می کرد… دیدگاهی که البته چندان هم غریبه نبود چرا که فعالیت در قالب سازمان و انجمن بین فعالان اجتماعی از دیرباز به عنوان یک روش عادت شده وجود دارد… و نگرش دیگر… نگاهی که کمپین را نه سازمان و انجمنی ساختارمند می دید و نه خواهان تجربه های پیشین بود.”

من خودم گرایش اولی را هرگز در کمپین ندیده ام. به نظرم هرگز کمپین به “انجمن” و “سازمان” تقلیل پیدا نکرده و قصد آن در هیچ یک از کنشگران دیده نشده است. همه ما از ابتدا کمپین را یک جنبش دیده ایم. و لازمه جنبش جذب نیرو و فعالان جدید از میان مردم است برای پیش رفتن. بنا به درک من کمیته های کمپین هم از ابتدا “محل رفت و آمد افراد مختلف” نبودند, یا اگر این طور بود همان طور که نویسنده به درستی اشاره کرده است با توجه به این که کمپین از همان ابتدا به عنوان یک جنبش قد علم کرد بلافاصله به جذب نیروهای جدید همت گماشت. زنانی که مثل خود من مدت ها پشت درهای بسته انجمن ها و سازمان های گوناگون زنان انتظار می کشیدند تنها با کمپین توانستند به جنبش زنان بپیوندند. و پس از آن نیز همواره این تلاش از سوی برخی وجود داشت که کمپین به یک سازمان و انجمن تقلیل داده نشود و در واقع بتواند در مردم پیش برود و فعالان جدید و علاقمند جذب کند. حالا به هر شیوه ای که ممکن است, که چون از ابتدا کمیته هایی برای پیشبرد کارهای اجرایی کمپین پیش بینی شده بود, طبیعی بود که این افراد علاقمند بنا به توانایی های اجرایی خود به هر یک از کمیته ها تمایل نشان بدهند.

در واقع تلقی از کمپین به عنوان یک “سازمان” با “سازماندهی” یک جنبش فرق می کند. هر جنبشی برای این که بتواند در مردم نفوذ کند نیاز به سازماندهی دارد, چه تجربه ای تکراری باشد و چه نباشد. و گرنه چگونه افرادی که به طور پراکنده دغدغه های مشترک دارند درگیر فعالیت گروهی برای یک هدف مشترک خواهند شد؟ در واقع یکی از مهم ترین تأثیرات سازماندهی احساس تعلق افراد به گروهی است که برای یک هدف مشترک تلاش می کند و به این ترتیب فعالان از حرکت جمعی که خود را در آن دخیل احساس می کنند انرژی می گیرند. و سازماندهی ارتباط کارآمد میان افراد و گروه ها, تبادل اندیشه ها و خلاقیت ها, اطلاع رسانی و دخالت در تصمیم گیری ها را در بر می گیرد.

اما همه ما می دانیم که با افزایش فشار این سازماندهی مشکل تر شد, که نویسنده به درستی اشاره کرده است. فشارها سبب شد که جلسات گروهی با ممانعت مواجه شود و کنشگران در ارتباط های ساده و یا حتی جمع آوری امضا در اماکن عمومی با دلهره مواجه شوند. و البته عده ای هم در چالش با وضعیت پرفشار موجود “آموختند هر آنچه را که آموختنی بود” و نیروهای توانمند و کارکشته ای به وجود آمدند که قادر به ایجاد “هسته های خودبنیاد” بودند. هسته هایی که از ابتدا تمایل به شکل گیری شان بود, اما “هم سنگ نبودن تجربه, اعتماد به نفس, و مهارت لازم” در بین کنشگران کمپین مانع آن می شد, و باز بودن فضای سیاسی نیز عامل دیگری بود که تا “اطلاع ثانوی” برخی کنشگران را از ایجاد هسته های خودبنیاد باز می داشت. نویسنده اشاره می کند حال که هم فشارها بیشتر شده است و هم کنشگران قبلی توانمندتر شده اند , دیگر نیازی به پابندی به کمیته ها نیست. و سپس می گوید که “اساسا پیشبرد کار جمعی در کالبدی کلان و به صورت کمیته های مختلف که هر کدام قسمتی از کار را به عده بگیرند و در نهایت زنجیرهایی به هم متصل باشند شیوه ای قدیمی و تجربه شده است ” ….

این در حالی است که به عنوان مثال نوشین احمدی خراسانی در آنجا که از نیاز داوطلبان اولیه برای دموکرات کردن و انضباط درونی صحبت می کند به چگونگی شکل گیری کمیته های کمپین به عنوان راه حلی برای از بین بردن تناقض میان سازماندهی و رهاشدگی و یا “مدیریت دسته جمعی” و “مسئولیت ها و تعهدهای گوناگون فردی” اشاره می کند: “فعلان کمپین توانسته اند… حوزه تصمیم گیری ها را فقط محدود به امور اجرایی بکنند و همین تصمیمات حداقلی را هم به جای یک مرکز در کمیته های مختلف و اجرایی کمپین تقسیم کنند… به هر میزان که گروه ها و کمیته ها جمع و جورتر باشند هم امکان مانور و تحرک بیشتر خواهند داشت و هم از هجوم و غلبه ساختار هرمی و سلسله مراتب فرماندهی تا حدودی در امان می مانند. “گردش اجباری مسئولیت ها” نیز از ترفندهای دیگری بود که می توانست در برابر بازتولید سازماندهی سلسله مراتبی قد علم کند.”(1) در واقع, به نظر می رسد ایجاد کمیته ها توسط فعالان اولیه با هدف جلوگیری از بازتولید تصمیم گیری های عمودی و برای دموکرات کردن تصمیم گیری ها و فعالیت ها و در مقابل آنارشیسم موجود در کمپین به وجود آمد و با وجود تردیدهایی که در مورد اصل سازماندهی وجود داشت, دست کم همه می دانستند که هر چه هست این تجربه سازماندهی هرمی است که نباید تکرار شود.
لقمانی در مقاله اش به هویتی که در مدت عمر کمپین افراد از کمیته ها گرفته اند اشاره کرده است. اما پرسش من این است که وقتی کمیته های کمپین بر اساس تقسیم مسئولیت های اجرایی شکل بگیرند اصولا می توانند هویت ساز باشند؟ کمپینی که عضویت در آن به قول خود نویسنده به درستی بر اساس تعهد به “بیانیه” تعریف شده است, اگر کسی در این میان از کمیته ای هویت بگیرد این اشکال از تقسیم مسئولیت های اجرایی است یا از خود فرد؟ این که افراد نتوانستند در کمیته ها به فعالیت “جمع و جور” اجرایی خود بپردازند و امکان “مانور و تحرک اجرایی” بیابند و در نهایت مشارکت افراد تقلیل یافت و “بی انگیزگی” ایجاد شد و افرادی به “سیاهی لشگر” تبدیل شدند , آیا این اشکال ناشی از ناتوانی اعضای بدنه اجرایی کمپین از کار گروهی مشترک و انگیزاننده بود یا کمیته هایی که بر اساس ظرفیت های اجرایی شکل گرفته بود؟ واضح است که هر کس که وارد کار اجرایی می شود توانایی های گوناگونی دارد. یکی خوب می نویسد, یکی هنرمند است و می تواند از هنرش برای پیشبرد کمپین استفاده کند, یکی برای اعضای جدید و برای درگیر کردن آنها در فعالیت های کمپین جلسه می گذارد, یکی آموزش می دهد و …. و در نهایت خود این افراد در حین کار گروهی در زمینه مورد علاقه خود می توانند توانمندتر بشوند. اما در نهایت این افراد هویت خود را از کمپین می گیرند نه کار اجرایی.

اما در نهایت, ظاهرا ساختاری که لقمانی برای کمپین پیشنهاد می دهد ایجاد هسته های خودبنیاد است. و خود اشاره می کند که هر هسته تمام وظایف کمیته ها را در مقیاسی کوچک به انجام برساند. تصمیم ها در جمع های کوچک گرفته شود و در نهایت “مدام به افراد اضافه نشود”. پرسش این است که آیا این کار در واقع نقطه پایانی بر جنبش نمی گذارد؟ اگر اعضای فعلی هر کدام هسته های خودبنیاد بشوند, چه جایی برای جذب نیروهای جدید می ماند؟ آیا این خود هر کدام از “هسته” ها را به “انجمن”هایی بسته ناتوان از ارتباط با دیگران تبدیل نخواهد کرد؟ و این هسته هایی که از ابتدا با “یاران همدل” شکل گرفته است, چه طور خواهند توانست مهارت های لازم را برای پیشبرد فعالیتشان کسب کنند؟ و آیا در نهایت این به سلسله مراتب عمودی (بر حسب هسته های “توانمندتر” نسبت به هسته های “ناتوان تر” دامن نخواهد زد؟ و مسئله دیگر این است که چگونه ممکن است خلاقیت در هسته های جدا از هم فاقد توانایی ارتباط و مشارکت با دیگران رشد بکند؟ آیا ما مطمئنیم که افراد بسیاری بدون “تیتر و عنوان و هویت کمپینی”, جز آنها که در سازماندهی کلی جنبش زنان حضور دارند, به عنوان فعال کمپین وجود دارند؟ آیا حرکتی که احتیاجی به “هماهنگی” ندارد و گردش اطلاعات را آن قدر دشوار و پیچیده می بیند که از خیر آن می گذرد قادر خواهد بود در عمق جامعه نفوذ کند؟ آیا فشارها باید ما را وادار کند که از گفتگو و انتقال تجربیات و خلاقیت های خود میان یکدیگر به کلی بگذریم و به هسته هایی که از قبل شکل گرفته بودند اکتفا کنیم؟


(1) احمدی خراسانی, نوشین؛ جنبش یک میلیون امضا: روایتی از درون؛ ناشر: مولف, تابستان 1386؛ ص 152

مطالب مرتبط

+ There are no comments

Add yours