انسان شناسی و فرهنگ: “شواهد زیست شناختی ،روان پزشکی، انسان شناختی و غدد شناختی بیانگر آن است که هویت جنسی از همان دوران جنینی در مغز به طور ذاتی پیاده سازی می شود.”این نظریه ای است که در سال1959 جان مانی دانشجوی دکتری دانشگاه هاروارد در مقاله ای پی نگاشت. برای اثبات مدعای خویش آزمایشی بزرگ را به انجام رسانید.
“شواهد زیست شناختی ،روان پزشکی، انسان شناختی و غدد شناختی بیانگر آن است که هویت جنسی از همان دوران جنینی در مغز به طور ذاتی پیاده سازی می شود.”این نظریه ای است که در سال1959 جان مانی دانشجوی دکتری دانشگاه هاروارد در مقاله ای پی نگاشت. برای اثبات مدعای خویش آزمایشی بزرگ را به انجام رسانید.وی در همان سالها به والدین نوزادی پسر که در یک حادثه ی پزشکی قسمت اعظم دستگاه تولید مثل خود را از دست داده بود پیشنهاد کرد که نوزاد را با جراحی به دختر بدل کنند. این مورد برای پژوهش علمی بسیار پر ارزش بود زیرا این نوزاد دارای برادر دو قلوی همسان بود که از لحاظ ژنتیکی کاملا مشابه او بود و می توانست اساسی برای مطالعه رشد هویت جنسی باشد. در هر حال آن پسر به صورت یک دختر بزرگ شد و جان به جوآن بدل شد. جان مانی ده ها سال مورد جان/جوآن را مداوما به عنوان یک پیروزی نظریه اش ارجاع می داد .دکتر به بهانه ی حفظ رازداری به هیچ کس اجازه نمی داد به جوآن نزدیک شود و جزئیات زندگی او را دریابد . مورد جان/جوآن به تدریج آنقدر افسانه ای شد که به سنگ بنای پشتیبان نظریه او در مورد هویت جنسی بدل شد. دیاموند در ابتدای دهه ی 1990 سعی کرد که جوآن را که اکنون احتمالا باید زنی بالیده می بود ،پیدا کند اما وقتی او را یافت با شگفتی متوجه شد که جوآن به هیچ گاه خود را دختر نمی دانسته و اکنون هم مردی متأهل است .معلوم شد که جوآن از همان دوران کودکی خود را پسر می دانسته و در برابر فشارها برای وادار کردنش به رفتار دخترانه مقاومت می کرده است. جوآن که در سن بلوغ هنوز از جراحی زمان نوزادیش بی خبر بود ،در برابر تلاش های پزشکان و والدینش برای زنانه کردنش با هورمون های جنسی و جراحی های بیشتر مقاومت کرد . او بعدها با جراحی مجدد تغییر جنسیتی خود را به مرد مبدل کرد و ازدواج کرد . به این ترتیب دستگاه تناسلی دخترانه و بار آمدن به صورت دختر نتوانست حس سرشتی او را از هویت جنسی واقعی اش تغییر دهد. جان مانی در طول این سالها به خوبی از وقایع زندگی جوآن آگاه بود اما عامدانه شواهد مختلف نظریه اش را برای ده ها سال مخفی کرد.دیاموند با همکارش سیگماندسون کاری طاقت فرسا را پیش گرفتند که آنچه رخ داده بود را مستند کنند و مقاله ای را برای نشر آماده کردند.
در 11سپتامبر 1997 دکتر رانیر دانشمند پیشگام حوزه ی پژوهش های عصب- زیست شناختی در حوزه ی جنسیت آن را اینگونه بیان کرد.”مهمترین عصوجنسیتی خارجی نیست ،مهمترین اندام جنسی، مغز است”.(برگرفته از روزنامه ی سلامت)
سؤالی که با روایت این داستان ممکن است در ذهن ایجاد شود نقش فرهنگ است در شکل گیری ساختار مغزی دو جنس مخالف که باعث می گردد رفتارهای متفاوتی را از هم ،پیش گیرند.در هر صورت فرهنگ یک بنیان محوری در جامعه ی انسانی است که باعث نوعی تمایز تدریجی بین انسان و حیوان و انسانها از یکدیگر می گردد. با نگاهی دوباره به نتایج مطالعات افرادی چون مارگاریت مید در رابطه ی نقش فرهنگ در تمایز انسانها با یکدیگر در می بابیم که با توجه به نوع فرهنگ منتقل شده، افراد شخصیت های متفاوتی را پیدا می کنند. مثال: مفهوم مادر در همه ی فرهنگ ها و در همه ی دوره های تاریخی برابر با مهر و محبت نیست.شاید در نگاه اول چنین به نظر رسد که ساختار ژنتیکی زن از او موجودی مهربان به فرزندش می سازد . اما چنانکه شاهد هستیم پدیده هایی چون فرزند کشی ،بچه های سر راهی و یا بچه هایی که به دایه ها سپرده می شدند از دیر باز وجود داشته. شاید در این صورت به سختی بتوان از غریزه ی مادری به گونه ای خاص در جنس مؤنث سخن به میان آورد.
جان بوسول مورخی است که اطلاعات مربوط به رها کردن بچه ها در اروپا را جمع آوری کرده است. این داده ها به اواخر عهد عتیق تا رنسانس مربوط می شوند.نتیجه وحشتناک و دلسرد کننده است.در 3 قرن اول میلادی در رم نرخ رها کردن بچه ها بین 20% تا 40% نوزاد زنده را شامل می شده است!در قرون وسطی تا رنسانس رها کردن بچه ها به حدی از رشد می رسد که کلیسا و دولت را مجبور به تأسیس مراکز نگه داری از آنها می نماید .در سال 1640حدود22% از تمامی بچه هایی که در فلورانس غسل تعمید داده شده اند رها شده اند.(دورتیه،صفحه110)
به نظر می رسد که تغییر در ساختار مهر ورزی زنانه با توجه به دوره های تاریخی و در جوامع مختلف، متفاوت باشد.در همین جامعه ای که در آن می زییم اگر مهرورزی مادران امروزی را با نسل های قبل، از جمله مادر بزرگها مقایسه کنیم در می یابیم که تفاوت های بزرگی بوجود آمده.در گذشته وظایفی که امروزه سنگین تلقی می شود به کودکان واگذار می شده و یا حتی تنبیه بدنی امری طبیعی تلقی می گشته . در سالهای قرون وسطی در اروپا به دلیل تعداد فرزندانی که در سنین پایین می مردند و اجبارهای اقتصادی که بر عهده ی زنان بود و خصوصا اهمیت کمی که برای بچه ها قائل می شدند، توجه به نوزادان آنچنان زیاد نبود.در واقع تعداد بچه های سر راهی که به دایه ها سپرده می شدند نشان می داد که بسیاری از مادران وابستگی چندانی به بچه های خود نداشتند.(دورتیه،115)
در مورد مردان هم به طبع دخالت ساختارهای فرهنگی جهت تغییر،صدق می کند.چنانچه در گذشته رفتار صمیمانه و محبت آمیز که همراه با حرکاتی خاص برای بازی با کودکان بوده کمتر وجود داشته اما چنانچه امروز نیز شاهدیم این امر کاملا عادی تلقی می گردد. پدران در گذشته نمادی از صلابت همراه با چاشنی خشونت بودند اما امروزه در این ساختارها و مفاهیم تحولات بزرگی رخ داده.اگر ما بیش از 50 سال قبل به دنیا آمده بودیم ،رفتار پدر و مادر خود را متفاوت با رفتار پدر و مادرهای امروزی می یافتیم. هر پدر و مادر طبق سنتهای پیش از خود و بر اساس وظایف تعریف شده ی زن و مرد عمل می کنند و این رفتارهای متفاوت در هر نسلی از نسل قبلی آموخته می شود و این زنجیره تا اجداد غار نشین ما ادامه داشته است.
اما در این میان ویژگی های ژنتیکی و زیستی را در این تغییر و تحولات نباید نادیده انگاشت . به نظر می رسد ژرفساختی طبیعی در رفتارهای انسانی وجود دارد که فرهنگ حول محورهای مشخصی تغییرات خاص خود را اعمال می کند و به عبارتی شبکه های مغزی منظمی باعث تمایز اولیه دو جنس از یکدیگر می شود که در قالب فرهنگ این تمایز ها پرورش و نمود می یابند. از ابتدا ساختار زیستی متفاوتی برای دو جنس پایه ریزی می گردد . فرهنگ در قالب ابزارهایی چون پرورش و تربیت در خانه و مدرسه و جامعه یک سلسله چاشنی های اثر گذاربدان می افزاید . شاید بتوان از ژرفساخت طبیعی و زیستی و رو ساختی فرهنگی سخن گفت .روساختی که باعث تفاوت شخصیت و رفتار آدمی می گردد . در هر صورت گاه روساخت فرهنگی چون فقر و نداری ،تنهایی ،غیر قانونی بودن بر ساختار زیرین که همان طبیعت است غلبه می کند و گاه نیز ساختار های فرهنگی بر طبیعت و شکل زیستی آدم ها پیروز می شود. مانند رواج بیش از پیش عملیات زیبایی در مردان و یا تغییر در جنسیت در زنان و مردان . به هر حال طبیعت و فرهنگ با نیروی شگرف خود از ابتدا تا به امروز یا در مقابل هم بوده اند یا به طور مسالمت آمیزی همزیستی داشته اند.اما نکته ی قابل توجه دانستن و تاکید بر تفاوت دو جنس در ارتباط و تربیت این دوست تا بیش از پیش با بحران و ناکامی در روابط این دو جنس روبرو نگردیم.
منابع:
◀️ دورتیه، ژان فرانسوا.انسان شناسی نگاهی نو به تحولات جسمانی،فرهنگی و روان شناختی انسان،ترجمه ی جلال الدین رفیع فر،1389،تهران،انتشارات خجسته.
+ There are no comments
Add yours