ساختیابی یک جنبش و ساختشکنی یک دولت
تزهای مختلفی دربارهی ماهیت طبقاتی جنبش سبز در ایران دیدهایم، وجه مشترک تمام آنها این است که جنبش سبز را متعلق به طبقهی متوسط ایران میدانند. البته لمحهای بعد از این اتفاق نظر، بنابر تعلق ایدئولوژیک و عمق آن در هر آموزهدهنده، “انفجار بزرگ” رخ میدهد و هریک راهی جدا ومتنافر با دیگری در نتیجه گیری، رویکرد و برخورد به جنبش سبز در پیش میگیرند و از ظن خود، یار و یاور یا دشمن و دشنامگوی آن میگردند. گروهی در همرهی با این جنبش، پیمایش راه سرمایهداری را میبینند؛ اما دولت، درست به همین دلیل یا بهانه، جنبش را “غربی” و غرب ساخته پنداشته، دشمن آن است و با کمک شرقیهای “واقعاً موجود” در سرکوب جنبش میکوشد؛ به دلیلی مشابه، برخی از «طرفداران طبقهی کارگر» نیز جنبش سبز را نوعی “افیون تودهها” انگاشته آن را برنمیتابند و البته تنها دشنامش میگویند و… از این رو، واکاوی و درونجویی جنبش سبز، خود به راه ناچار پیمایش مسیر توسعهی اقتصادی و اجتماعی و سیاسی در ایران تبدیل گشته است.
تز من این است که جنبش سبز تداوم حرکت طبقهی متوسط ایران است که از دههی 1370 آغاز شده و نخستین نمود اجتماعی آن دوم خرداد 1376، به عنوان سرآغاز جنبش اصلاحات، بوده است. البته منظور من از طبقهی متوسط معنای قرن نوزدهمی آن است که بورژوازی (ملی) و اقشار وگروههای اجتماعی نوین برآمده از تحول اقتصادی – اجتماعی ایران را پس انقلاب مشروطه در برمیگیرد. ناگفته روشن است که هنوز طبقهی کارگر، به عنوان طبقه برای خود، بهطور وسیع به این جنبش نپیوسته و این که پیوستن طبقهی کارگر به جنبش سبز، شرط کافی را برای موفقیت آن و نیز آزادی و رفاه طبقه کارگر فراهم میآورد.
باید اضافه کنم بهدرستی گفتهاند که جنبش اصلاحات با یک “نه” بزرگ با رای دادن آغاز شد. چرا که پس از آن طبقهی متوسط ،به رغم این که سرچشمه جنبش بود، به ندرت به اعتراض سیاسی نمایانی در پشتیبانی و دفاع از رای خود برخاست وحتا گاه به امیدهای واهی ( بیشتر تحت تاثیر امپراتوری نئوکان در زمان بوش) از جنبش روی برتابید تا فقط دانشجویان، آن هم در چارچوب دانشگاهها، اعتراضی فراتر از روزنامه ها را فریاد کنند و چوب آن را نیز بخورند. اما در جنبش سبز، طبقهی متوسط در تمام شهرهای بزرگ ایران نه تنها رای داد بلکه پای آن هم در خیابان، از پیر و جوان و همهی اقشار، ایستاد.
این بار جنبش سیاسی طبقهی متوسط ایران، در نسخهی سبز خود، از لابهلای اوراق سپید کتابها و نشریات و روزنامهها و سایتها، و ساختمانهای خاکستری دانشگاه ها به درآمد و آسفالت سیاه خیابانها را پوشاند. به این ترتیب، طبقهی متوسط بنا به خصلت طبقاتیاش، بهطور مشخص و قاطع خواهان دگرگونی روبنای سیاسی در جهت تحول اقتصادی – اجتماعی دموکراتیک در جامعه گشت. پیش از این حداقل برخی از رهبران جنبش اصلاحات که در طبقهی متوسط عکس رخ یار میدیدند، دچار “نسیان طبقاتی” حتا نسبت به بورژوازی ملی وبهخصوص درباره طبقه کارگر و دهقانان شده بودند. رقیب نیز نه برای علاقه به حضور این طبقات در قدرت، بلکه برای بازپس گیری آن و در سودای حفظ همیشگی اش، از این غفلت استراتژیک بهره گرفت. اما رهبران جنبش سبز از لحاظ طبقاتی خودشیفته نبوده و تشکیل یک جبههی واقعی را در دستور کار خود قرار دادهاند.
در واقع، جنبش سبز تداوم “ساختیابی” جدید طبقهی متوسط در ایران است که از جنبش اصلاحات آغاز شده بود. مراد من از ساختیابی (Structuration)، فرایندی است که نهادهای لازم برای تولید و بازتولید روابط اجتماعی،
از آن جمله نهادهای طبقاتی، دموکراتیک و… بهطور آگاهانه ساخته میشوند. این همان فرآیندی است که یک طبقه “درخود” را به طبقه “برای خود” تبدیل میکند. این “انسانها هستند که تاریخ را میسازند، البته نه در شرایطی که خود تعیین کردهاند.” انسانها در جوامعی به دنیا میآیند که در آنها نهادهای رسمی و غیررسمی موجود، روابط اقتصادی، اجتماعی وسیاسی معینی را (در روبنا و زیربنا) بازتولید میکنند. اما نهادهای پایدار در جوامع بشری را انسانهایی پدید میآورند که آگاهانه، با دستگاه فکری منسجم و بهخصوص با درک ضرورت تاریخی، بهطور متشکل و پی گیر برای اقناع انسانهای دیگر فعالیت اجتماعی کنند. یعنی خلاف نظر اقتصادزدگان (اکونومیستها) انسانها ودر نتیجه روبنا و روابط سیاسی، “عکس برگردان” زیربنا وروابط اقتصادی نیستند؛ بلکه هرچند که روبنا، هم چون زبان که به دستور زبان، به زیربنا مقید است؛ اما هم چون گفتار و نوشتار تنها با انتخاب انسانها پدید می آید و تکامل مییابد.
آن چه مشخص است پس از انقلاب 1357 آرایش اقتصادی وسیاسی طبقاتی در ایران بههم خورد. بورژوازی بزرگ صنعتی ومالی از میدان بهدر شد و کارفرمای عمدهی پرولتاریا دولت شد که خود بهتدریج خاستگاه بورژوازی بوروکرات جدیدی گشت. زیرا مدیران سابق شرکت های دولتی برکنار شده یا بورژوازی بوروکرات قبلی نیز همراه سقوط بورژوازی بزرگ فروپاشیده بود. طبقهی متوسط ایران ( که شامل خردهبورژوازی انقلابی هم میشود) در دوره انقلاب بیش از آن که آزادیخواه باشد ضد شاه و امپریالیسم بود، و بنا به حوالت تاریخی آن زمان بیشتر بهجای طرفداری از سرمایه داری، از سوسیالیسم طرفداری میکرد. اما این طبقه که با تشکیل شوراها در دستگاه ها و ادارات دولتی، و شرکتها و کارخانه های دولتی و خصوصی و راه اندازی اعتصابات نقش مؤثری در انقلاب بازی کرده بود، بهطور توأمان متهم به گرایشهای شرقی و غربی شد و قلعوقمع صنفی گشت، تا بدون هیچ نصیبی حتا موقعیت اقتصادی و سیاسی پیشین خود را نیز از دست بدهد. با این همه، این طبقه حداقل به خاطر آرمانهای “ملی” خود ( که ذاتی این طبقه است اما حتا مجبور به پنهان کردنش بود) در دوران جنگ از گرایشهای افراطی دوری گرفت و مدیریت وفعالیت شایسته و فداکارانهای را بهخصوص در عرصههای اقتصادی و رفاه اجتماعی به انجام رساند.
یازده سال حضور در انقلاب و جنگ، تحمل سرکوب، ترس وتنش، مهاجرت، جیرهبندی، هفتخوانهای گزینش،… طبقهی متوسط و حتا تودهی مردم را خسته وفرسوده کرده بود که فرسایش نظامی و اقتصادی، باعث پایان بخشیدن به جنگ شد. در این میان واقعهی بزرگی در جهان رخ می داد وآن فروپاشی اردوگاه “سوسیالیسم واقعاً موجود” یا سوسیالیسم دولتی و انتخاب “سوسیالیسم بازار” در چین بود. واقعهی مذکور (همان طور که در مقالهی سرمایه داری دولتی در ایران استدلال کردم ) نشان میداد نظام سرمایه داری هنوز برای رشد نیروهای مولده حرفهای بسیاری برای گفتن دارد واز این رو در این شرایط به قول مارکس “جهش” از آن ممکن نیست. با این زمینه، از یک سو دولت سازندگی با درک خستگی جامعه ودر هراس از فروپاشی محتوم، به اصلاحات شتابزدهی اقتصادی روی آورد؛ و از سوی دیگر خرده بورژوازی انقلابی معتقد به ایدئولوژی طبقهی کارگر در ایران، از سوسیالیسم دولتی و به خصوص “دیکتاتوری پرولتاریا” دست کشید و بدین ترتیب “آزادی” و تبعیت دولت از “جامعهی مدنی” در صدر مطالبات طبقهی متوسط جای گرفت.
اما رییس دولت سازندگی که به نخبگان داخل و خارج طبقهی متوسط ایران اعتماد نداشت، و معدود معتمدین را نیز ازترس جناح های متعصب رقیب و یا سعایت دیوانسالاران خود بهکار نمیگرفت، نتوانست با اندک مدیرانی که گردآورد و اجازه داشت گرد آورد، کاری نمایان برای بهبود ساختار اقتصادی – اجتماعی ایران انجام دهد و تنها آن را از فرورفتن نجات داد. همین اندک نیز کافی بود که طبقهی متوسط ایران با زبدگی وهوشمندی از زیر آوار و ته چاه بهدر آمده نفسی بگیرد، با کار خلاق در مقابل گزینندگان بیشمار خود را ثابت و وضعیت اقتصادی یا موقعیت عینیاش را تجدید و تثبیت کند؛ درسی بدهد و بخواند، گرد آفاق بگردد، فرزندانش را در محیطی متخاصم به دندان بگیرد و آنها را با انواع آموزشها برای ساختن “جامعهی آزاد مدنی” تربیت کند،… و آرامآرام تعریفی دوباره از خود به دست دهد و بدین معنا خودرا ساختیابی عینی وذهنی کند.
هنگامی که بورژوازی تجاری فربهشده از جنگ و خرده بورژوازی سنتی تازه به قدرت رسیده در حال انواع سوداگری وبازی با زمین، ارز ، طلا و کالا، خروج ارز و تاسیس شرکت در “دبی” بودند و تبدیل شدن به بورژوازی مستغلات کژکارکرد را تدارک میدیدند؛ بخشی از تحصیلکردهها و مبتکران طبقهی متوسط، که عمدهی آنها را دولت به دلیل تخصص اخراج کرده بود، به تاسیس بنگاههای کوچک و متوسط صنعتی، فنی -مهندسی و خدمات مولد روی آوردند که اکثریت آنها در خارج یا داخل کشور قابلیت رقابت با بنگاههای خارجی را داشتند. به عبارت دیگر، بورژوازی ملی را احیا میکردند. بخشی دیگر در کسوت داناترین آموزگاران و استادان ایران علم و فن وهنر به فرزندان این آب و خاک میآموختند،… و همگان برای حفظ و بالندگی هنر، فرهنگ، تاریخ، روح و آگاهی قومی و حتا محیط زیست و طبیعی ایران کوشا بودند. طبقهی متوسط ایران در ساختیابی جدید عینی و ذهنی خود، که از انقلاب مشروطه آغاز شده و با استبدادهای صغیر و کبیر سرکوب بود، بدیهی بود که تاب مستوری نداشته باشد و این بار بنا به تجربهی یکصدسالهاش ژرفتر، گستردهتر، داناتر و تواناتر از همیشه ظهور کند.
اینک جنبش سبز به عنوان جنبش دموکراتیک ناب طبقهی متوسط ایران، از آزادی و برابری همهی اقشار، طبقات، زنان، اقوام و مذاهب در مقابل قانون در عرصههای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی دفاع میکند و البته این بار برای دستیابی به عدالت نمیخواهد که دولت را به “کارفرمای” بزرگ خود تبدیل کند. رهبری موجود سیاسی جنبش هم با صدای بلند میگوید که در دنبال جنبش است نه پیش روی آن، پس هیاهو وخاک پاشیدن به چشم یک جنبش دموکراتیک به نام طرفداری از طبقهی کارگر برای چیست؟ آیا زنان و مردان طبقهی کارگر واقوام مختلف آنها به آزادی احتیاج ندارند؟ یا این که اینها اهدافی دست دوماند و باید اول مالکیت ابزار تولید را عمومی، و در نتیجه دولت را بزرگتر وفربهتر کرد، تا طبقه کارگر از دست این جنبش رها شده و به آزادی خود، آن هم مجزا وقهر کرده با جنبش دموکراتیک موجود برسد؟! آیا باید طبقهی متوسط از خواستههای دموکراتیک خود دست بکشد و منتظر شود تا روزی طبقهی کارگر صاحب ایدئولوژی و تشکل خود گردد واو را رهبری کند؟! آیا غیر از این است که ایدئولوژی طبقه کارگر وحتا رهبری آن از بیرون، در اساس بهوسیلهی روشنفکران طبقهی متوسط به آن وارد میشود؟ و بالاخره آیا یک جنبش دموکراتیک، راه آزادی طبقهی کارگر را کوتاهتر وکمدرد و رنجترمی کند یا دورتر وصعبتر؟
موضوع این است که پیش و پس از انقلاب، بورژوازی تجاری وخرده بورژوازی سنتی همواره طبقهی کارگر را از سرمایهداری و طبقه متوسط به عنوان استثمارگران و غارتگران مال وایمان ترساندهاند، در حالی که از لحاظ تاریخی این طبقهی کارگر است که با سرمایهداری موجودیت مییابد و آن دواند که نابود یا مستحیل میگردند. هم اکنون که بورژوازی تجاری وخرده بورژوازی سنتی به قدرت رسیده در شکل بورژوازی بوروکرات اداری ونظامی به استثمار و غارت مشغولاند و حتا چنان رانت جویی و واردات می کنند که کارخانههای دولتی و خصوصی تعطیل میشود، باز هم با همان حربههای کهنه می کوشند طبقهی کارگر را در عقبهی خود نگاه دارند. دعوا بر سر سرمایهداری یا سوسیالیزم نیست، بلکه دعوا بین “آقازادگان” این جناح با آن جناح است که میپندارند پس از جنگ سرشان کلاه رفته، یعنی اگر سرمایهداری خوب است ما برای غارت محق تریم. البته سرمایهداریشان هم مندرآوردی است. شگفت این که برخی از طرفداران طبقهی کارگر به همین فن شریف “لولو”سازی از طبقهی متوسط برای تودهی مردم مشغول بوده و در بهترین حالت هنگام سرکوب خشونتبار جنبش دموکراتیک، بین دولت و جنبش اعلام بیطرفی میکنند!
جنبش دموکراتیک سبز طبقهی متوسط در فرآیند ساختیابیاش پا به مکانی عمومی یا خیابان گذاشته، و در مقابل دولت انحصارطلب با سرکوب در پی ساختشکنی آن است. آن چه مسلم است این جنبش دموکراتیک هرچند برای آغاز ساختیابیاش نمیتوانسته منتظر طبقهی نامتشکل کارگر باشد، اما برای تحققش به پشتیبانی نهایی وی محتاج است. این در حالی است که هنوز بهقول “گرامشی” شهریاران جدید پدید نیامدهاند، زیرا تشکلها و احزاب بهطور ارگانیک با طبقات و گروههای اجتماعی پیوند نخوردهاند. شدید شدن سرکوبها هم درست به همین دلیل است که حداقل برخی در دولت میخواهند و گمان میبرند پیش از ساختیابی کامل جنبش میتوان آن را در هم شکست. اما نه تنها فردا، بلکه امروز هم برای این ساختشکنی دیر است. زیرا هرچند جنبش سبز هنوز یک جنبش اجتماعی “خیابانی” است، اما عمق و جدیت دموکراتیک و پیوند شبکهایاش از آن یک جنبش اجتماعی نیمهارگانیک برای همهی طبقات پیشرو وپویا در این دورهی تاریخی ایران ساخته است. دولت کنونی باید قبل از آن که در این شرایط نامناسب جهانی و منطقهای، ایران دچار بحرانی ساختاری شود، یعنی بحران دولت به بحران ملی تبدیل گردد، به مطالبات دموکراتیک یک سدهای طبقهی متوسط ایران گردن گذارد. “گابریل گارسیا مارکز” گفته است کسی که می اندیشد نارس است هم چنان می بالد و به بالا میشود، اما تا گمان برد که پخته ورسیده است، میافتد ومی گندد. بهراستی دولت ایران در کدام اندیشه است؟
+ There are no comments
Add yours