شبکه جنبش راه سبز(جرس): دکترنیره توحیدی، جنبش زنان درایران را ناشی از تناقض رفتارهای حاکمیت با واقعیات جاری درجامعه می داند. او که استاد مطالعات زنان در دانشگاه ایالتی کالیفرنیاست،معتقد است که در دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران شاهد بروز تحولاتی در فرهنگ سیاسی ایران از لحاظ جنسیتی بوده ایم.
دکتر توحیدی،مدرک دکترا و فوق لیسانس خود را از دانشگاه ایلینویز در امریکا و مدرک لیسانس خود را در رشته ی روانشناسی و جامعه شناسی از دانشگاه تهران اخذ کرده است. او در حال حاضربه تدریس جامعه شناسی جنسیت، اسلام، قومیت و دموکراسی درخاورمیانه وآسیای میانه مشغول است. کتاب های ” جهانی سازی، جنسیت و دین؛حقوق زنان در متون مسیحیت و اسلام”(کار مشترک با جین بیز)” زنان در جوامع اسلامی؛ تنوع در یگانگی”( کار مشترک با هربرت باودمن) ” فمینیسم، دموکراسی و اسلام گرایی در ایران”( به فارسی) از جمله آثار اوست. دکتر توحیدی کتاب دیگری نیز با عنوان ” جنبش زنان، اسلام گرایی و دموکراسی در ایران؛ چشم انداز جهانی-بومی” در دست انتشار دارد.
دکتر توحیدی تاکید دارد که جنبش سبز باید خشونت زدایی از جامعه ی ایران را از خود شروع کند. به اعتقاد او علی رغم تلاش جنبش سبز برای خشونت گریز بودن، کاملا در این زمینه موفق نبوده است. هنوز شعارهایی در جنبش جاری است که خشونت گراست. به اعتقاد او باید شعار “نه” به سیاست ها را جایگزین شعار “مرگ” بر افراد کنیم.
او مساله ی جنسیت را گره کور توسعه ی سیاسی – اقتصادی در ایران می داند. به باور او نحوه ی ورود خانم دکتر رهنورد به مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری دهم، شجاعانه و سنت شکنانه بود و این کدشکنی در شرایطی که حکومت زن ستیز ایران به نوعی وسواس نسبت به حضور زنان در کنار مردان رسیده، بسیارمهم است.
دکتر توحیدی ضمن تاکید بر لزوم فعالیت بیشتر دکتر رهنورد در شرایط فعلی می گوید :” خیلی امیدوار کننده است که در جنبش سبز، زنان نقش بارز و خودآگاهی را بازی می کنند؛اولین شهید واسطوره این جنبش ، ندا آقا سلطان، زن جوانی بود که فلسفه می خواند و موسیقی می آموخت و نیز زن قوی و هوشمندی مانند خانم رهنورد در کنار رهبران نمادین این جنبش حضور دارد. در واقع می توانم بگویم که ایشان هم جزو رهبران نمادین جنبش سبز هستند”.
گفت و گو با دکتر توحیدی را در ادامه می خوانید:
درباره راهپیمایی 22 بهمن ارزیابی های متفاوتی صورت گرفته است. هر دو طرف این ماجرا ادعای پیروزی دارند اما نشانه هایی هم می توان در هر دوطرف سراغ کرد که ازعدم حصول به نتیجه ی مطلوب حکایت دارد. ا ارزیابی شما از این راه پیمایی چیست ؟
دکتر نیره توحیدی: به نظر من راهپیمایی 22 بهمن تلاشی برای نمایش قدرت از جانب حکومت بود . حاکمیت تا حدی موفق شد که نمایش 22 بهمن را به صورت مهندسی شده اجرا کرده و حداقل در کوتاه مدت برای هوادارانش عرض اندامی کرده باشد. اما اگر بخواهیم از منظر استراتژیک به مساله نگاه کنیم باید به این نکته اشاره کنم که این برای اولین بار بود که جمهوری اسلامی جشن تولد خود را ناچارا به یک محیط امنیتی و شرایط کاملا پادگانی تبدیل می کرد. این مساله،گویای جدیت بحران ، قدرت جنبش اعتراضی و عدم اعتماد به نفس و همچنین ترس نهفته در نیروهای حاکم است. حاکمیت مجبور شده بود که از مدتها پیش تدارک ببیند و همراه با تهدید مردم، به صحنه آرایی روی آورد. خط و نشان کشیدن حاکمیت برای مردم به آنجا رسیده بود که حتی کوچکترین علامت سبز، لباس سبز و نشانه ی سبز را نمی توانست تحمل کند.تمامی این موارد همراه با حملات وحشیانه ای که به مردم شد، پایه های ضعیف رژیم را به طور استراتژیکی نشان داد. البته عکسهایی که بعدا از سوی “گوگل” منتشر شد و همچنین فیلمهایی که به تدریج در اینتر نت منتشر شد،نشان داد که مردم معترض هم با تعداد بسیار زیادی شرکت کرده بودند. اما از طرف دیگر برای جنبش سبز هم بردی نداشت. به این معنا که رژیم توانست حتی شرکت کنند گان سبز را نیز- حداقل در کوتاه مدت و در بین حامیانش- به نفع خودمصادره کند. این مساله ناشی از ضعف در نحوه ی شرکت طرفداران جنبش در مراسم سالگرد انقلاب و تاکتیکهایی بود که بکار گرفته شد.اگرچه مردم در همان حدی هم که شرکت کردند از خود گذشتگی و شجاعت به خرج دادند، اما نتوانستند از تاکتیکهایی که رژیم ترتیب داده بود رهایی یابند. یعنی مردم تا حدی در نمایشی که ترتیب داده شده بود، غافلگیر شدند.از این رویداد می توان درسهای بسیاری برای حرکتهای بعدی جنبش سبزگرفت.
تظاهرات خیابانی؛ یک ضرورت اما نه برای همه ی فصول
شما به ضعف برنامه ریزی یا ناهماهنگی طرفداران جنبش سبز در مراسم سالگرد انقلاب اشاره کردید. برخی از طرفداران جنبش سبز اصولا به تظاهرات خیابانی و استفاده از آن به عنوان یک استراتژی اعتراض دارند. آیا راه دیگری برای جنبش سبز برای به نمایش گذاشتن حضورش وجود دارد؟
این استراتژی را نمی توان به طور کلی استراتژی غلطی دانست .تظاهرات خیابانی یکی از لازمه ها و تاکتیکهای ضروری است. اما اینکه آیا ما همیشه و در هر شرایطی باید به این تاکتیک متوسل شویم، اشتباه است. شاید اگر درآن روزاین ارزیابی را داشتیم که رژیم مصم به سرکوب و جلوگیری از هر نوع حرکت مردمی است،آن وقت به این نتیجه می رسیدیم که تاکتیک شرکت فعال طرفداران جنبش در راهپیمایی بدون ابراز هویت سبزشان، شیوه ی درستی نیست. باید این درس را بگیریم که در آینده – تا وقتی که ابتکار عمل در دست رژیم است و سرکوب همه جانبه نیز در دستور کار رژیم قرار دارد – شاید نباید در حرکتهایی از این دست شرکت کرد. نمایش جنبش سبز در روز قدس خیلی موفقیت آمیز بود و رژیم را غافلگیر کرد.اما راهپیمایی 22 بهمن نشان داد که اگر جنبش سبز نتواند هویت مستقل خود را حفظ ومطالبات خود را مطرح کند، حاکمیت آن حضور را به نفع خود مصادره می کند. بنابراین صرف حضور مطرح نیست باید کیفیت و نحوه حضور را هم مورد توجه قرار داد و به جای صدور یک فرمول کلی برای تعطیلی هر نوع حرکت خیابانی ، باید قانونمندی ها و شاخصه هایی پیدا کنیم که کجا می توان به حرکت خیابانی روی آورد و کجا باید از خیابان ها کنار کشید. در ضمن باید این نکته را نیز مورد توجه قرار داد که چه تاکتیکهای دیگری را می توان برای جنبش در نظر گرفت. حرکتهای خیابانی یکی از تاکتیکهاست و در اغلب موارد هم موفق بوده و توانسته تداوم و تحرک و حضور جنبش را هم در داخل و هم در انظار جهانی به نمایش بگذارد. اما رژیم هم به همان نسبت یاد گرفته که چگونه مقابله کند. باید همیشه این فاکتور سرکوب را در نظر بگیریم و بعد تاکتیکها را متناسب با شرایط انتخاب کنیم و حنبش سبز را صرفا به تاکتیک حرکت های خیابانی محدود نکنیم.
چه راههای دیگری مد نظرشماست ؟
این برمی گردد به یک سری ضعف های دیگر جنبش که باید به همه آن ها و نه صرفا به راهها و تاکتیکهای حرکت جنبش، بپردازیم. در این مورد می توانم بگویم که باید اهرمهای مقاومت مدنی تقویت شوند. یعنی مقاومت ها باید در سطح فردی، محلی در محیط کار و بین اصناف تقویت شود. میان جزیره ها ی پراکنده قدرت مردم پیوند و ارتباط ایجاد شود و همیاری بین این شبکه ها و جزیره ها در بین دانشجویان، دانش آموزان، زنان ، کارگران، پرستاران، معلمین، اقوام و… تقویت شوند . یعنی باید از خواست ها ی مختلفی که در جامعه وجود دارد استفاده و شبکه سازی شود. از تکنولوژهای جدید هم باید استفاده ی بهینه شود تا علی رغم سرکوب موجود و محیط امنیتی که ایجاد شده این پیوندها تقویت و حفظ شود.
باید هم در سطح عمودی در ساخت طبقاتی جامعه و هم در سطح افقی برای تعمیق جنبش کار شود. منظور من این است که جنبش هنوز به طور عمده صرفا در سطح طبقه متوسط شهری و در شهرهای بزرگ مطرح است. باید در جهت تقویت و گسترش جغرافیایی و دموگرافیک جنبش کار شود. از جمله ارتباط طبقه متوسط نوین با طبقات دیگرمانند زحمتکشان و کارگران، روستاییان و غیره. مثلا آقایان موسوی یا کروبی بهتر است که با یک سری چهره های شاخص اصناف مختلف و خرده جنبش هایی که در مجموع جنبش دموکراسی خواهی ایران را تشکیل می دهند، ملاقات و گفتگو و تعامل نظر داشته باشند.این ملاقات ها سپس باید مورد بحث و تبلیغ و گفتمان سازی قرار گیرد. مثلا دیدار با خانواده اسانلو، دبیر بازداشت شده ی سندیکای کارگران شرکت واحد را در برنامه های خود بگذارند. با فعالین جنبش کارگری در ایران تعامل نظری داشته باشند.از خانواده های زندانیان جنبش کارگری هم دلجویی کنند تا آنها نیز خودشان را از صاحبان این جنبش بدانند. این مورد در باره ی دیدار با خانواده های زنان زندانی شده ی جنبش زنان، روزنامه نگاران، فعالین جنبش های هویت طلب قومی و اقلیت های مذهبی هم صادق است. اگر امکان داشته باشد و شدنی باشد خوب است که آقایان موسوی و کروبی به شهرستانها سفر کنند. مثلا به آذربایجان و کردستان و مناطقی مانند خوزستان و بلوچستان و جاهایی که مناطق محروم تر محسوب شده و بیشتر مورد تبعیض قرار دارند، سفر کنند تا بتوانند شبکه های دموکراسی خواه و معترض را در نقاط مختلف ایران فعال کرده و ارتباط آنها را با یکدیگر برقرار کنند. البته ممکن است که انجام این پیشنهاد در شرایط فعلی عملی نباشد.اما خیلی مهم است که خواسته های خرده جنبش ها با مطالبات فرا گروهی و فراگیر جنبش سبز پیوند بخورد.
تحریم کالاهای چینی؛ راهی برای اعتراض به سیاستهای پکن و احمدی نژاد
از تاکیتکها ی دیگری که می توان نام برد شعارنویسی، ایجاد محله های کوچک تجمع و گفتگو در فضاهای مجازی و واقعی است . تحریم نهادها و کمپانی هایی که با دولت همکاری نزدیک دارند از دیگر تاکتیک هاست. این تحریم ها می تواند کمپانی ها و نهادهای داخلی و کمپانی های خارجی را شامل شود. به نظر من می توان برای تحریم کالاهای چینی تبلیعات گسترده ای صورت بگیرد.این،هم در جهت تقویت کالاهای داخلی و ملی است هم از طرف دیگر راهی است برای مقابله با سیاستهای غلط دولت در سیاست های اقتصادی و روابط خارجی. گذشته از آن، بسیاری از کالاهای چینی فاقد کیفیت و استانداردهای لازم هستند و در برخی موارد بیماری زا و سرطان زا شناخته شده اند. در آمریکا و در ایالت کالیفرنیا ما نمونه هایی داریم که روی کالاها -چه مواد غذایی و چه لوازم خانه و اسباب بازی- اداره بهداشت کالیفرنیا علامت مخصوص می زنند که اینها از موادی ساخته شده که می تواند سرطان زا باشد. در آمریکا نهادهای بهداشتی با شناسائی این کالاها اعلام خطر می کنند ودر برخی موارد تولید کننده یا توزیع کننده را مجبور به علامت گذاری و چاپ برچسب های هشدار دهنده می کنند. در ایران متاسفانه هیچ نوع کنترلی نیست. رژیم هم به خاطر گرفتن امتیازهای سیاسی در عرصه ی بین المللی با باز کردن بازار خود به روی جنس های بی کیفیت و خطرناک چینی و روسی به آنها امتیاز می دهد. مردم هم به خاطر قیمت ارزان، این کالاها را می خرند. تبلیغ روی این مسائل، هم یک نوع افشای سیاست خارجی و سیاست تجاری رژیم است که به خاطر منافع سیاسی اش منافع ملی و سلامتی مردم را نادیده می گیرد و هم فشار به دولتهایی است که از این حکومت حمایت می کنند مثل دولت چین. مردم باید بدانند که دولت در برابر صدور کالای پر ارزش نفت به چین کالای بنجل آنها را وارد و تولیدات داخلی را ورشکسته می کند.
کار دیگری که می توان کرد تولید محصولات فرهنگی برای ارتباط با دیگر ملتهاست. مثلا چند فیلم کوتاه به زبانهای مختلف که فرآیند این جنبش را نشان دهد و دروغها و بی اخلاقی های این دولت را افشا کند می تواند آگاهی بخش بوده و مورد توجه قرار گیرد. میتوان از اسطوره ها و نمادهای مثبت قومی، اعم از عرفی سکولار یا مذهبی و نیزاز ادبا و شعرای محبوب در قالب بندی یا پردازش ( framing) خواسته ها و شعارها استفاده بهینه کرد تا گفتمان جنبش سبز غنی ترگردد. یعنی مفاهیم و ارزشهای جهان شمول حقوق بشری ، دموکراتیک و مدرن را میتوان با پیوند هائی خلاق با حافظه تاریخی از نمادهائی ملی و محلی مانوس قالب سازی نمود مثلا از مصدق ، کوروش و بابک خرم دین و خیابانی گرفته تا مولوی ، حافظ ، فردوسی ، پروین ، فروغ و سیمین تا شخصیتهای مذهبی همچون زینب و خدیجه و آیت الله منتظری..
نکته ی دیگر در این مورد زمینه سازی برای برگزاری اعتصاب هاست؛ حتی اعتصاب های نمادین و یا کوتاه مدت. باید تلاش شود که مبارزه صرفا در عرصه خیابانها نباشد.با این کارها هم اشکال مختلف مبارزه و ابتکارات گوناگون مورد استفاده قرار می گیرد و هم هزینه ها پایین آورده می شوند و هم افراد مختلف در جنبش درگیر می شوند.
ضرورت بازتعریف رهبری و تعیین خواسته های قابل حصول برای جنبش
به نظر می رسد که موارد مورد اشاره ی شما باید تحت یک طبقه بندی جامعتری به نام “راهکارهای رهبری” جنبش قرار گیرد تا مسیر حرکت از نقطه ی الف به ب را ترسیم کند. در مورد رهبری جنبش دو دیدگاه وجود دارد؛عده ای می گویند که این جنبش فاقد رهبری است و هر فرد، یک رهبر محسوب می شود.عده ای هم می گویند که اصلا حرکت یا جنبش اجتماعی و سیاسی بدون رهبری، شدنی نیست. نظر شما در این باره چیست؟
من فکر می کنم این یکی از معضلات جنبش سبز است. نخست اشاره کنم که یک رابطه تنگاتنگی میان رهبری جنبش و سازماندهی آن وجود دارد. تقویت یکی به نقویت دیگری و ضعف آن به ضعف دیگری می انجامد. جنبش سبز باید در هر دو زمینه کار جدی تری انجام بدهد. درست است که در وضعیت فعلی یک رهبر ی یا یک چهره تاریخی کاریزماتیک که همه دنبال او راه بیافتند وجود ندارد و شاید بتوان این را نوعی نقطه قوت جنبش خواند. اما این خود ضعف هایی هم به دنبال دارد هم در مدیریت عملی و سازماندهی جنبش و هم در سیر نظری و برنامه آن. من فکر نمی کنم راه حل این باشد که ما همه برویم دنبال یک چهره و فقط یک صدا وجود داشته باشد و همه هم بی چون و چرا از او پیروی کنند. یعنی مانند رهبری ای که آقای خمینی در انقلاب سال 1357 داشتند. اگر چه این جنبش مدنی گاهی خصوصیات رادیکال و انقلابی هم پیدا کرده، اما در مجموع هنوز به نظر من نقطه ثقل این جنبش، مدنی است وبیشتر یک جنبش حقوق مدنی و اعتراضی است تا یک جنبش انقلابی. اما واقعیت این است که رهبری این جنبش باید هم تعریف و هم تقویت شود. متاسفانه به خاطر تجربه دیرینه ی استبداد در ایران و وجود رابطه ی مرید و مرادی یا ناجی و منجی در فرهنگ ما، همگی از این که رهبری در جنبش وجود داشته باشد وحشت داریم . همه نگرانیم که مبادا دوباره یک جباریت و استبداد تازه شکل بگیرد. اما اگر از” رهبری” تعریف دموکراتیک بکنیم و بر اساس تجربه جنبشهای نوین اجتماعی قبول کنیم که معمولا رهبری چند مرکزی و چند شاخه ای هستند،این نگرانی ها کمتر خواهد شد. همین طور اگر بپذیریم که رهبری جنبش در تعامل با دیگران است ، این خود به معنای نقد پذیر بودن رهبر وگرفتن پیام از دل جامعه و در گفت وگو و تعامل بودن با بدنه ی جنبش و وجود رابطه ای دو طرفه است . اما این به معنا ی آن نیست که رهبران مختلف یا کانون های رهبری نباید به یک همصدایی برسند. منظورم این است که همصدایی وهماهنگی داشتن در رهبری غیر از تک صدایی بودن و تک رهبری است. امروز عملا آقای موسوی و آقای کروبی حتی تا حدی آقای خاتمی و خانم رهنورد این نقش را داشته اند که در تعامل با مردم و با خواست مردم نماد های رهبری بوده اند ومیتواند و امیدوارم چهره ها ی جدیدی هم بعدا به کانون های رهبری اضافه شوند. منتهی یک هماهنگی و یک سامان بخشی باید بوجود بیاید تا اینها بتوانند مانند یک هیات رهبری، جنبش را پیش ببرند و دائما بین آنها و بدنه ی جنبش تعامل و نقد پذیری در جریان باشد. به نظر من غیر از اینکه این چهره ها باید مشخص شوند و برنامه ها هماهنگ شود، باید خود چارچوب جنبش هم تعریف شود. واقعیت این است که هر کسی از ظن خود یار جنبش سبز شده که باز هم این جنبه ی قدرت جنبش است اما باعث ضعفش هم می شود چون پراکندگی و ناهمگونی و گاهی اوقات سردرگمی و گیجی ایجاد می کند. مطالبات جنبش باید تعریف شود. مطالبات اصلی کوتاه مدت و دراز مدت باید مشخص شوند.
باید یک برنامه عمل مبارزاتی و کارآمد و مشخص عملی هم ریخته شود .نباید روزمره و واکنشی حرکت کنیم. باید معلوم شود که برنامه عملی این جنبش چیست. می خواهد تا انتخابات آینده و طی آن انتخابات چگونه عمل کند؟ واقعیت این است که اگر چه جنبش سبز دولت احمدی نژاد را مشروع نمی داند وآن را به رسمیت نمی شناسد اما این دولت به عنوان یک قدرت de facto در جامعه عمل می کند و به نظر نمی آید که موازنه ی قدرت به گونه ای باشد که امروز بتوان این دولت را کاملا فسخ و باطل اعلام کرد و بلافاصله انتخابات جدید برگزار کرد. اما مواردی چون برگزاری انتخابات آزاد و غیر گزینشی و عادلانه یا برگزاری رفراندم، می تواند بخشی از خواست های جنبش باشد و حول این خواسته برنامه ریزی گردد. در تعیین خواسته های جنبش باید به ” قابل حصول” بودن آنها نیز توجه خاص داشت تا عدم حصول به آنها باعث فرسودگی و دلسردی جنبش نشود.
نکته ی دیگری که قابل ذکر است، توجه به ابعاد بین المللی جنبش است. یعنی جنبش سبزباید روابط بین المللی خود را چه در کشورهای مسلمان در خاورمیانه و چه در کشورهای اروپایی و آمریکایی و آسیایی و آفریقایی تقویت کند .جنبش سبز باید چهره ی خود را به عنوان یک جنبش اصیل درون زا و دموکراتیک در عرصه بین المللی در بین هواداران دموکراسی در جهان بهتر بشناساند. مثلا من متوجه شده ام که آقای موسوی هیچ نوع مصاحبه ای با روزنامه ها یا رسانه های خارجی نمی کند. به نظر می آید که این یک تصمیم شخصی ایشان است و من نمی دانم که بر چه اساسی این تصمیم را گرفته اند، ولی آقای کروبی گاهی این کار را انجام می دهد. به گمانم مصاحبه با رسانه های ایرانی و غیر ایرانی باید مدام انجام بگیرد. مردم ایران و جهان نه تنها از این مصاحبه ها استقبال می کنند، بلکه منتظر آنند. این امر به سرزنده بودن جنبش و روحیه بخشی آن کمک فراوان می کند.
سرمایه ی اخلاقی جنبش
نکته دیگری که باید به آن اشاره کنم سرمایه ی اخلاقی جنبش سبز است .واقعیت این است که در انظار جهانی، حتی آنها که سمپا تی هم به جمهوری اسلامی دارند، می دانند که این دولت فعلی با سرکوبها و کشتارهایی که کرده و با دروغهایی که مرتب دارد می گوید، ازموضع اخلاقی بسیار ورشکسته و ضعیف شده است. اما جنبش سبز به خاطر پیگیری روشهای خشونت گریز و صداقتی که تابه حال بر رفتارو گفتارش غلبه داشته، توانسته که از سرمایه اخلاقی قوی ای برخوردار شود. یعنی جنبش سبز هم سرمایه اجتماعی دارد و هم سرمایه اخلاقی.این سرمایه اخلاقی را ما باید خیلی جدی حفظ کرده و آن را تقویت کنیم. آن وقت بهتر می توانیم ورشکستگی و فساد اخلاقی رژیم را چه در عرصه سیاسی و چه در عرصه اداری نشان دهیم. یکی از دلایل اصلی خشم مردم و اعتراض آنها دروغگویی و تقلب بوده است. این دولت دروغ و فریبکاری را به یک روال مداوم کار خود بدل کرده است. بنابراین مبارزه با دروغ و افشای مستدل فریبکاری ها ی دولت باید یکی از تاکتیکهای ما باشد .مثلا وقتی آقای احمدی نژاد می آید در 22 بهمن اعلام می کند که ما از نظر اقتصادی در مرتبه ی هفدهم دربین کشورهای جهان هستیم و پنج سال دیگر به رتبه ی پانزدهم صعود می کنیم، ما باید این ادعاهای دروغ را با آمار و ارقام خیلی مشخص وتعریف دقیق و علمی از پیشرفت اقتصادی و با ساختن فیلمهای کوتاه و ترجمه ی آن به چند زبان مختلف به دنیا نشان دهیم که این رژیم دروغگو است و این نمونه های آن است. وقتی آقای لاریجانی در اجلاس حقوق بشردر ژنو می گوید هیچ روزنامه نگاری در ایران به خاطر روزنامه نگاربودنش در زندان نیست و اینها که در زندان هستند اموال مردم را سوزانده اندو خشونت کرده اند ،باید این دروغها را تک به تک و با سند و مدرک رسوا کنیم .چون خوشبختانه سرمایه اخلاقی جنبش سبز بالاست و رژیم از لحاظ اخلاقی و دروغگویی ورشکسته است . هدف اصلی در این میان البته بازآفرینی بدیل اخلاقی و ارزشهای نوین برای جامعه ای سالم است که شادی، زیبائی و عشق را غیر اخلاقی نمیداند، بلکه دروغ، فریب و ریا، فقر و دزدی، رشوه خواری، تبعیض و ستم، سرکوب وشکنجه و تجاوزبر دگراندیشان و دگرباشان را عین فساد و ضد اخلاق میداند. خوشبختانه بعضی از روشنفکران ما اعم از نواندیشان دینی که اغلب سکولارهم هستند و نواندیشان لائیک ، مثلا آقایان آرش نراقی و رامین جهانبگلو، به اهمیت نقش اخلاق پرداخته اند و در جهت گفتمان پردازی در زمینه ارزشهای اخلاقی و عرفی کردن اخلاق تلاش میکنند. اما روی بعد اخلاقی بدیل سازی هنوز خیلی کار بیشتری لازم است ، از جمله در زمینه نفد فمینیستی اخلاق و باز آفرینی اخلاقیات فمینیستی در ایران هنوز کار نشده است.
در کنار همه اینها باید روابط درونی جنبش سبز را هم تقویت کنیم و از همین حالا دموکراسی را بین خودمان تمرین کنیم. واقعیت آنست که نیروهای خیلی متنوع و متکثری در جنبش سبز هستند و هر کدام هم دارند نقشی ایفا و سهمی میپردازند. ما اگر معتقد به روش حذف نیروها نیستیم و به جای حذف معتقد به دیالوگ و رقابت سالم بین نیروهای موجود در اجتماع هستیم، بنابراین باید در درون جنبش سبز هم بتوانیم مکانیزمها و ساز و کارهایی پیدا کنیم که یک نوع دیالوگ سالم و نقد پذیری تقویت گردد و جلوی روشهای حذفی و انحصارطلبانه گرفته شود.. در واقع صفوف مختلفی را که با انگیزه های مختلف در جنبش سبز هستند به جای حذف که به ضعف جنبش می انجامد ، جذب و پایه های متکثر آن را تقویت کنیم. باید یک میانگینی از نیروهایی که الان در جنبش حضور دارند پیدا کنیم و از آن میانگین خواسته هایی را به عنوان مطالبه های اصلی جنبش استخراج کنیم که بتواند به عنوان مخرج مشترک همه نیروها مورد استفاده قرار گیرد.البته ممکن است نظر همه در آن تامین نشود، ولی لااقل باعث حذف عده ای دیگر هم نخواهد شد. منظور من تاکید روی فرآیند دموکراسی سازی است. چون صرفا با جابجا شدن چهره ها و یا حتی دولت ها که دموکراسی تامین نمیشود. باید حرکت ها و استراتژی امروز ما برمبنای یک دورنما و بدیل سازی و گفتمان سازی و فرهنگ پردازی دمکراتیک باشد و نه صرفا تغییر حکومت.
رای من کجاست؛ مخرج مشترک خواسته ها ی جنبش سبز
شما اشاره ای داشتید به این نکته که گاه نشانه هایی مبنی بر حرکت جنبش سبز به سوی رادیکال شدن دیده می شود. از سوی دیگر بر ضرورت تداوم رفتارهای اخلاقی جنبش تاکید دارید. نکته ی قابل ذکر در این رابطه این است که جنبش سبز با یک شعار خیلی ساده و زیبای مدنی – رای من کجاست ؟ – شروع شد اما اکنون به خاطر نبودن یک رهبری منسجم، گرفتار بروز رفتارهای واکنشی شده است.برخی معتقدند که در برابر رفتارهای خشن حکومت، آن شعار اصلی، کمرنگ و حتی محو شده است. شاید آن شعار محوری رای من کجاست بتواند همان مخرج مشترک مورد نظر شما باشد. بسیاری از خواسته های اساسی جنبش دمکراسی خواهی در این شعار نهفته است؛ از انتخابات آزاد گرفته تا حق شرکت همگان در انتخابات، مساله ی رد صلاحیت ها و نقش شورای نگهبان و… به نظر من این نکته ازعلائم ضعف رهبری جنبش است که نتوانست آن شعار را در مرکز خواسته های جنبش حفظ کند. نظر شما چیست؟
من گم شدن شعار رای من کجاست را از ضعف رهبری نمی بینم. در این رابطه خوب است که گفته ی مرحوم مهندس بازرگان را به نقل از آقای عبدالعلی بازرگان ذکر کنم. در سال 57 ، خبرنگاری از مهندس بازرگان پرسیده بود که رهبر جنبش اعتراضی مردم ایران چه کسی است؟ ایشان هم در پاسخ گفته بود که “اعلی حضرت شاهنشاه” زیرا ایشان با سرکوبهایی که انجام می دهد، این جنبش را رهبری می کند و آن را به مسیر دیگری می برد. این نکته، امروز و در مورد جنبش سبز هم صادق است.امروز هم نوع سرکوب و عکس العمل دولت و نحوه ی برخورد رژیم، باعث شد که شعار مدنی و فراگیر رای من کجاست، که خیلی قانونی و مشروع بود و حقانیت فراوانی هم داشت، به تدریج گم شود. رهبری جنبش خواهان پی گیری آن شعار بود و لی عملا مردم به مسیر دیگری کشانده شدند. آن شعارهمانطور که شما گفتید، بسیار بنیادین است و در عین ساده بودن از عمق فراوانی برخوردار است .شعار رای من کجاست در واقع همان است که مردم از زمان جنبش مشروطه آن را دنبال می کنند و کماکان خواهان حکومت قانون و حاکمانی انتخابی هستند. بنابراین، این می تواند مخرج مشترک خواسته ی همه نیروها باشد. حتی نیروهایی که فقط به دنبال استفاده از فرصت جنبش سبز برای بازگشت به قدرت هستند و لزوما هم طرفدار دموکراسی نیستند، نمی توانند با این شعار مخالفتی نشان دهند. بنابراین من هم موافقم که این می تواند شعار محوری و آن مخرج مشترک تمام نیروهای حاضر در جنبش سبز باشد. البته این توضیح نیز ضروری است که این به معنای بازگشت به عقب نیست بلکه به این معناست که باید این شعار محوری را دوباره تقویت کنیم. شاید به جای آنکه بگوییم رای من کو؟ بهتر باشد آن را در قالب درخواست برگزاری انتخابات آزاد دنبال کنیم. بقیه ی خواسته ها هم همین وضع را دارند؛ مثلا خواست آزادی اجتماعات، آزادی بیان و عقیده و رفع تبعیض و…همه اینها خواسته هایی است که در واقع همان مخرج مشترک را تشکیل می دهند. مسلما یکی از خواسته ها که همگان به دنبال آن هستند، آزادی زندانیان سیاسی و رسیدگی به جرائم، قتلها و جنایاتی است که در این مدت انجام شده است. اینها خواسته های حداقلی و مشترک است. منتهی برای تحقق آن شعار محوری انتخابات آزاد، ما به وجود مطبوعات و اجتماعات آزاد، آزادی احزاب و رفع تبعیض نیاز داریم. وقتی می گوییم رفع تبعیض، به این معنا است که باید همگان، علی رغم تفاوتهای فکری،عقیدتی،جنسیتی و قومی،بتوانند در انتخابات آزاد شرکت کنند، بنابراین این خواسته ها هم در همان چارچوب می تواند در کنار شعار اصلی قرار بگیرند.
جنبش زنان؛ زاده ی تناقض رفتارهای حاکمیت با واقعیت
حقوق زنان و جنبش زنان در ایران محور دوم گفت و گوی ماست. به عقیده من در طول سی سال گذشته حقوق زنان در دو عرصه ی “رسمی و قانونی” و عرصه ی “واقعیت اجتماعی” دو مسیر کاملا متضاد را طی کرده است. در عرصه های رسمی و حکومتی با محدودیتها و تضعیف حقوق زنان روبرو بوده و هستیم( ازلغو قانون حمایت خانواده در سال 1357 وجایگزین کردن آن با قانون قصاص تا بحثهای اخیر مجلس برای احیای چند همسری برای مردان). اما در عرصه ی واقعیتهای جاری در اجتماع ما شاهد تغییرات بسیار ژرف در باور زنان نسبت به نقش خودشان و ضرورت احیای حقوق از دست رفته شان هستیم. مایلم به عنوان اولین سوال این بخش از شما به عنوان کارشناس امور مربوط به زنان ویک فعال حقوق زنان بپرسم که شما روند حقوق زنان در جمهوری اسلامی را در این دو عرصه، چگونه ارزیابی می کنید؟
اتفاقا تناقض بین این دو روند خود از عوامل اصلی بوجود آمدن یک جنبش اجتماعی و اعتراضی از طرف زنان شده است. یعنی اگر چنین تناقضی وجود نمی داشت، ما اصلا شاید شاهد واقعیتی به عنوان جنبش زنان هم نمی بودیم. پدیده ی انقلاب و مشارکت زنان در جنبش انقلابی سال 1357، تحرکی در بدنه ی جامعه به طور کلی و در جامعه ی زنان به طور خاص ایجادکرد. مکانیزم انقلاب یک پویایی ایجاد کرد که به خاطر آن ،زنان بیشتر اجتماعی و سیاسی شدند. علی رغم آنکه زنان ما در جریان انقلاب به کشف دوباره ی بخشی از توانایی ها و ظرفیتهای خود رسیدند، اولین گروهی هم که شاهد یک نوع عقب گرد و واپس گرایی در حقوقشان بودیم، زنان بودند. شاید بتوان گفت که به همین دلیل هم بود که اولین تظاهرات اعتراضی نسبت به جمهوری اسلامی را از سوی زنان در هشتم مارس 8-1357 شاهد بودیم که در اعتراض به حجاب اجباری و لغو قانون حمایت خانواده و محرومیت زنان از قضاوت انجام شد. البته بعدا به خاطر آغاز جنگ و شرایط جنگی، زنان نتوانستند مسائل و خواسته هایشان را مجددا طرح کنند و سرکوبها هم مانع شکل گیری و ابراز وجود انجمن های مستقل زنان شد. همه ی انجمن ها و نشریات مختلف زنان را تعطیل کردند و یک دوره ی عسرت وافت در مبارزات زنان بوجود آمد.
اما پویایی ناشی از انقلاب به همراه روند طبیعی و ناگزیر توسعه ، نوگرایی و جهانی شدن از یک سو و سیاستهای چند گانه و گاه ضد و نقیض حاکمان از سوی دیگر، پیامهای ضد و نقیضی به زنان می داد که منجر به تداوم تحرک سیاسی و اجتماعی زنان می شد. مثلا به خاطر نیاز به حضور زنان در عرصه ی سیاسی، آیت الله خمینی که در سال43 با دادن حق رای به زنان مخالفت کرده بود، بعد از انقلاب نه تنها با این مساله مخالفت نکرد، بلکه دائما زنان را تشویق می کرد که در عرصه سیاست حاضر باشند و یا در زمان جنگ از زنان می خواستند که حتما در پشت جبهه فعال باشند. این رفتارها برای زنان سنتی جامعه ی ما حاوی پیامهای تشویق آمیز برای ادامه ی تحرک اجتماعی شان بود. از طرف دیگر افزایش میزان تحصیلات زنان و افزایش سریع نرخ سوادآموزی در بین زنان دردوران بعد از انقلاب منجر به باسواد شدن بیش از 80 درصد زنان شد. زنان متوجه شدند که تحصیل، اهرم مهمی است برای توانمند سازی و بنا بر این از تمام امکانات موجود استفاده کردند و وارد دانشگاهها شدند. باسواد شدن، آگاهی های کسب شده در طول تخصیلات دانشگاهی، تکنولوژی های جدید ارتباطی نظیر اینترنت و تلویزیونهای ماهواره ای و … زنان ما را از گفتمان های جهانی مانند حقوق بشر، حقوق زنان، فمنیسم و غیره مطلع کرد.
تحول در نقش خانواده
این موارد به زنان ما کمک کرد تا به درک واضحی از تناقض موجود بین پیشرفت های خودشان و نوگرایی های جاری در جامعه از یک سو و عقب گرایی های رسمی دولت و حکومت نسبت به حقوق زنان برسند. زنان ما امروز به روشنی می بینند که قوانین در عرصه ی حقوق زنان پسرفت داشته اما عملکرد جامعه و زنان با پیشرفت روبروست. یکی از پیشرفت های حاصله تحولی است که در نهاد خانواده در ایران روی داده است. آن خانواده ی پدرسالار سنتی در ایران که پدر نقش اصلی را در خانواده داشت و همه پیرو و مطیع او بودند، امروز تغییر کرده است. امروز درون خانواده ها هم یک سری روابط تعاملی و نسبتا دموکراتیک و مدنی تر نسبت به گذشته برقراراست. کودکان و همسران در خانواده های امروزی از حقوق و ارزش بیشتری برخوردار شده اند که این خود تحول مهمی است. تحول دیگری که قابل ذکر است تغییر شکل خانواده از “خانواده گسترده” به “خانواده هسته ای” است. گسترش شهرنشینی در ایران به گسترش خانواده هسته ای به عنوان شکل اصلی خانواده در ایران انجامیده و از طرف دیگر به خاطر بالا رفتن میزان تحصیلات و نیاز اقتصادی و سیاسی ، میزان زاد و ولد و تولید مثل هم با یک روند قابل توجهی کاهش یافته است .در این مورد خاص به طور کاملا اتفاقی، نیازها ومنافع سیاسی دولت با منافع زنان همسو شد. دولت ناگهان متوجه شد که آن سیاست “طرفداری از فرزند زیاد” که در دوره جنگ جاری بود، خطرات شدید اقتصادی برای جامعه خواهد داشت . یک جامعه ی به شدت جوان به اشتغال بیشتر و نیازهای آموزشی بیشتر نیاز دارد که می تواند بحران زایی کند. دولت دید به نفع اوست که سیاست کنترل جمعیت را پیش بگیرد. علاوه بر تلاشهای خود زنان و نهاد های بهداشتی حتی روحانیون هم در منابر و مساجد و شهر و روستا زنان و مردان را به استفاده از وسایل پیشگیری تشویق می کردند. به خاطر همین ها، ایران به یکی از نمونه های موفق در کاهش نرخ تولید مثل در دنیا تبدیل شد. در عرض چند سال نرخ تعداد فرزندان در هر خانوار از شش یا هفت فرزند به دو بچه و گاه کمتر در هر خانواده رسید. این، خود به یک فاکتور مهم در توسعه و توانمندی اجتماعی زنان تبدیل شد. اگر زنان کمتر زاد ولد داشته باشند، هم از لحاظ بدنی و روحی سالمتر می مانند و هم امکان و فرصت بیشتری دارند که وارد فعالیتهای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی شوند.
جنبش های اصلاح طلبی و حقوق زنان
در کنار این فاکتورها ، جنبشهای اجتماعی فعال شده در جامعه ( مانند جنبش اصلاح طلبی، جنبش اصلاح دینی و نوگرایی دینی) نیزضرورت بازنگری و بازخوانی متون دینی و قوانین شریعت و فقه سنتی را به نفع حقوق زنان ایجاب می کرد. زنان و حتی مردان مسلمانی که با ارزشهای فمنیستی آشنا شده بودند، سعی کردند با بازنگری و تعابیر و تفاسیر فمنیستی از دین اسلام، شریعت فعلی را که یک بافت تاریخی پدر سالانه داشت، مورد تجدید نظر و کاوش قرار داده و به دنبال تفاسیر تساوی جویانه در دین اسلام بگردند و در این زمینه فرهنگ سازی کنند. این گرایش یعنی گرایش فمنیست های مسلمان در کنار فمنیست های غیر دینی و سکولار، جنبش زنان را بیشتر تقویت کرد و یک همگرایی در بین طیف های مختلف زنان در جامعه ایجاد کرد. این همگرایی، بخصوص در 10 یا 12 سال اخیر، به ایجاد یک جنبش نوین اجتماعی در بین زنان کمک کرد که غیر ایدئولوژیک است. حتی مذهبی ها هم، یعنی فمنیست های مسلمان و دین باور هم در این مورد سکولار هستند. به این معنا که معتقدند دین نباید حکومت کند و یا حکومت نباید دینی باشد. چرا که معلوم نیست چه تعبیری از دین حاکم خواهد شد و تعبیر حاکم همیشه می تواند حقوق زنان را به خطر بیاندازد. حقوقی که باید ناظر بر حقوق زنان و خانواده باشد باید بر اساس نیازهای هم عصر و به هنگام جامعه تبیین شود نه بر اساس شریعتی تاریخی که نمایانگر فرهنگ جوامع قبیله ای و سنتی آن دوران شبه جزیره عربستان است.
همه ی اینها و بخصوص تضاد میان رشد خودآگاهی و حق طلبی زنان و توانمندی آنها در جامعه از یک طرف و قوانین بسیار عقب مانده و سیاستهای تعیض امیز و جنسیت گرای دولتی از طرف دیگر، باعث شد تا جنبش زنان شکل بگیرد. جنبش زنان با استفاده از تاکتیکهای مناسب توانست حتی در دوران دولت نهم- دوره اول ریاست آقای احمدی نژاد بر دولت- که سرکوب حرکتهای مدنی بیشتر شد،فعالترین بخش جامعه ی مدنی باشد. جنبش زنان حتی گاه از جنبش دانشجویی نیز در آن دوران فعالتر بود.در آن دوران شاهد راه اندازی جریان ها ی اجتماعی و ائتلافی مانند “کمپین یک ملیون امضاء برای تغییر قوانین نبعیض آمیز” و کمپینهای ضد سنگسارو برای آزاد کردن شرکت زنان در استادیوم ها ی ورزشی و مخالفت با قانونی که تحت عنوان”قانون حمایت خانواده” از طرف دولت آقای احمدی نژاد به مجلس ارائه کرد بودیم. دولت آقای احمدی نژاد در واقع می خواست چند همسری را تقویت کرده و صیغه را بیشتر ترویج کند و به مهریه مالیات ببندد و یک سری تبعیضات خیلی واضح علیه زنان را تقویت کند. کمپین هایی که علیه این رویدادها تشکیل شد، به ائتلاف وسیعی از زنان جامعه با گرایشهای مختلف نظری و فکری و طبقاتی منجر شد که واقعا تاثیرگذار بودند. در زمان انتخابات اخیر ریاست جمهوری هم دیدیم که همگرایی ای در بین زنان شکل گرفت که توانستند مسائل و خواسته های زنان را به صورت جدی مطرح کنند.به نظر من در دو انتخابات اخیر ریاست جمهوری در ایران (نهم و دهم) ما شاهد تحولاتی در فرهنگ سیاسی ایران از لحاظ جنسیتی بودیم.
مساله ی جنسیت؛ گره کورتوسعه ی سیاسی- اقتصادی در ایران
شما در یکی از سخنرانی هایتان، گره کور توسعه اقتصادی و سیاسی در ایران را مساله ی جنسیت خواندید. با توجه به ویژگی های فرهنگی – مذهبی جامعه ایران، این گره ی جنسیت و برابری حقوق زنان در ایران راچگونه باید باز کرد؟
من عمیقا به این مساله اعتقاد دارم. سالها پیش در امریکا، گره دموکراسی، مساله ی نژادی بود. این را چند محقق در آن زمان تشخیص دادند و گفتند و دیدیم که یک جنبش قوی مدنی در آمریکا، جنبش حقوق مدنی به رهبری مارتین لوترکینگ و چند نفر دیگر شکل گرفت و پروژه ی دموکراسی در آمریکا را به جلو برد. نه تنها در ایران، بلکه در خاور میانه، مساله ی جنسیت به طورعجیبی به گره کور دموکراسی تبدیل شده است. اگر امروز تصور کنید که تمام موارد تبعیض آمیز را از قانون اساسی ، قوانین مدنی و کیفری و جزایی ایران پاک کنیم، این نظام دیگر نمی تواند یک نظام آپارتاید جنسی باقی بماند و جدا سازی جنسیتی را برقرار کند. اگرایران کنوانسیون رفع هر گونه تبعیض از زنان ( CEDAW) را بپذیرد (ایران هنوز آن را نپذیرفته است) و خود را ملزم به اجرای آن بداند، خودبه خود قوانین ایران دموکراتیک خواهد شد. با اجرای این کنوانسیون گامهای جهشی بزرگی به طرف دموکراسی برداشته خواهد شد و این گره کور باز شده و و راه برای رفع بقیه تبعیض ها مانند تبعیض قومی، تفاوتهای دینی، گرایشهای جنسیتی و عقیدتی و غیره فراهم خواهد شد.به نظر من آن نقطه ای که به گره ی کور و اصلی در سیستم سیاسی و قانونی ایران تبدیل شده ،تبعیض جنسیتی است. الان بزرگترین تبعیضها در مورد جنسیت است و از لحاظ فرهنگی و سیاسی هم بیشترین حساسیت و تعصب روی این قضیه است. جالب اینجاست که آنقدر که در قرآن و فقه ما، علیه نزول خواری قانون هست علیه حجاب نیست. اما مقررات جاری در این مورد و سختگیری ها فراوان است. اصلا در قرآن هیچ نوع مکافاتی به خاطر عدم رعایت حجاب طرح نشده. اصلا مساله ی پوشاندن موی سر هیچ جا طرح نشده ولی شخصی مانند حجت الاسلام اشکوری به خاطر گفتن این موضوع که اصلا در قرآن حجاب اجباری نیست، محاکمه می شود به این اتهام که شما ضرورت حجاب اسلامی را نفی کرده اید!سئوال من این است که چرا باید تا این حد به این مسئله حساسیت نشان داده شود؟ الان چقدر نیروی اقتصادی، نظامی و هزینه سیاسی صرف می شود تا بعد از سی سال حکومت، زنان را در جامعه به خاطر نوع حجابشان کنترل کنند؟ به همین دلیل این به یک نوع بیماری اجتماعی و وسواس تبدیل شده است. یعنی اخلاق را در جامعه خلاصه کرده اند در نشان دادن موی سر یا اینکه زن چه بپوشد و یا چه نپوشد. در حالی که میزان فساد در عرصه های مختلف بیداد می کند،از لحاظ فقر، اعتیاد، فحشاء و فاصله طبقاتی و رشوه خواری آمارهای نگران کننده ای وجود دارد اما حساسیت نسبت به آن ها وآمادگی رژیم برای برخورد با آن ها به اندازه ی مقابله با حجاب نیست . در اقتصاد برای بررسی میزان عدالت اجتماعی در جامعه ، فاصله درآمد فقیرترین با ثروتمندترین قشر در جامعه را اندازه گیری می کنند که به ایندکس جینی ( Gini index ) معروف است. این شاخص در ایران ( یعنی تفاوت درآمد قشر ثروتمند و فقیر) جزو بالاترین ها بین کشورهای دنیا ست. این خود، بزرگترین فساد است چرا که می تواند به بی عدالتی، فقر و دزدی و فحشا منجر شود. چرا سن فحشا در جامعه ما پایین رفته و اینهمه گسترده شده است ؟ این خود نشانی ازوجود این بی عدالتی است آن هم در نظامی که با ادعای حمایت از “مستضعفین” شکل گرفته است. اما حکومت همه ی این موارد را نادیده می گیرد و فقط به حجاب اجباری برای زنان چسبیده است. این نوع تبعیض ها به نظر من به بخشی از فرهنگ سیاسی ناسالم و بیمارگونه جامعه ما مربوط میشود که مثلا یک نشریه ای را به خاطر اینکه خطاطی هنری نامش نماد بدن زن را یادآوری میکند به موآخذه میکشند! این همه اصراروسواسی بر تن گریزی ، حجاب و جداسازی جنسیتی عملا بر عکس به نوعی افراط در تن پردازی و دغدغه ناهنجار بر مسائل جنسی تبدیل شده است. تغییر این نگرش ها و برافتادن رفتارها ی سرکوبگرانه و زیست توام با حبس بدنی به آزاد شدن یک انرژی خواهد انجامید و به این می ماند که یک وزن سنگینی از روی دوش جامعه برداشته شود. این خود خلاقیتهایی را آزاد می کند که به پروژه دموکراسی خواهی و نوسعه می تواند کمک کند.
شعار “نه” به جای “مرگ”؛ اولین گام برای حشونت زدایی
سوال بعدی من نیزدر باره ی مساوات حقوق است اما از زاویه ای دیگر. خانم دکتر رهنورد نکته جالبی درباره وضعیت نابسامان و بغرنج حقوق زنان در جمهوری اسلامی دارد مبنی بر اینکه مساوات میان زنان و مردان به صورت مساوات دراعمال خشونت علیه آنان درآمده است ! ایشان ازاین نوع برابری ابراز تنفر کرده و آن را مساوات مخوف نامیده است. آیا فکر می کنید روند خشونت علیه زنان در ایران ادامه پیدا بکند؟ و چشم انداز فردا را دراین زمینه چگونه می بینید؟
خانم رهنورد نکته درستی را گفته اند. توجهی که ما در مساوات می بینیم در خشونت و کتک است که در مورد زنان هم انجام می شود. من فکر می کنم این خشونت در سطح دولتی است که ما داریم آشکارا می بینیم. متاسفانه خشونت ، یک مساله ی بزرگ اجتماعی است وفقط متوجه ی زنان نیست. اصولا فرهنگ ما نیازمند کار فراوان در خشونت زدایی از جامعه است . بعضی ها فکر می کنند که سرکوبهایی که اخیرا صورت گرفت،با فرهنگ ایران مغایرت دارد،اما من با آن مخالفم. ما متاسفانه سابقه ی دیرینه در خشونت گرایی داریم که. این سابقه فقط هم مختص به جامعه ی ایران نیست. اما در کنار این واقعیت ، ما در ادبیات خود جنبه های بسیار غنی ضد خشونت هم داریم به خصوص در ذم خشونت در مورد زنان. چنانکه سعدی میگوید: اگر این درنده خوئی زطبیعتت بمیرد هم عمر زنده باشی به روان آدمیت. یا شاعر انسان گرای معاصر ما فریدون مشیری در شعر زیبائی درمورد کنترل “گرگ درون” سخن میگوید. من فکر می کنم برای خشونت زدایی، هم زنان و هم مردان باید پیشگام شوند و در عرصه های مختلف روی این مسئله کار کنند. خشونت درخانه و خانواده، خشونت دولتی، خشونت پوپولیستی و فاشیستی که این روزها در عرصه های عمومی انجام می شود، خشونت در زندانها و قوانین. بعضی از قوانین ما ذاتا خشونت گرا هستند و قانون چند همسری و قصاص از جمله ی آنهاست.
در باره ی خشونت باید به این نکته اشاره کنم که جنبش سبز خوشبختانه تلاش کرد ه است که خشونت گریز باشد و لی هنوز کاملا در این زمینه موفق نشده است. هنوز ما خودمان هم در جنبش سبز شعارهایی داریم که خشونت گرا است. باید به این فکر کرد که چگونه می شود شعار “مرگ” را حذف و به جای آن شعار “نه” را قرار دهیم: مثلا “نه بر دیکتاتور!” هدفمان نباید افراد باشند، باید سیاست ها و رفتار آن ها را هدف قرار دهیم. این از مواردی است که کار فراوان می طلبد و جزو کارهای ترویجی و فرهنگ سازی است که جنبش سبز باید خود را ملزم به انجام آن بداند. باید بتوانیم که در برابر فرهنگ خشونت ، فرهنگ ضد خشونت را تقویت کنیم. تا وقتی کار جدی همه جانبه ای صورت نگیرد، من فکر می کنم که متاسفانه خشونت نه تنها علیه زنان بلکه در سطح کل جامعه ادامه پیدا خواهد کرد.
دکتر رهنورد، نویدی برای جوانان و زنان ایرانی
سئوال پایانی من در باره ی نقش خانم دکتر رهنورد در جنبش سبز است.هرچند در طول این سی سال شاهد تغییرات فراوانی در نقش زنان در جامعه بوده ایم اما نحوه ی ورود ایشان به رقابت های انتخابات ریاست جمهوری به نظر من خیلی متفاوت بود با تمام سابقه ای که در تاریخ از نقش زنان در سیاست سراغ داریم. شما حضور و نقش ایشان را در این جنبش چگونه ارزیابی می کنید؟
ایشان مدتها ست که به عنوان یک چهره ی سیاسی فعالیت می کنند. اما تا این اواخردر صف جلو نبودند. من یادم می آید که اولین کتابی که از ایشان خواندم درباره ی هند بود. سال ها پیش هم مقاله هایی در نقد فمنیسم از ایشان خواندم. در عین حال که ایشان را همیشه یک زن قوی، هوشمند و توانمندی می دیدم، اما خیلی با هم اختلاف نظری و سیاسی داشتیم. از اینکه ایشان خیلی فعالانه علیه فمنیست ها نقد می نوشت همیشه متاسف بودم که چرا با این همه استعداد و هنرمندی، جزم گرا هستند و به این نکته توجه ندارند که فمنیسم فقط آن تصویری نیست که ایشان از فمنیست های سفید اروپا- محوریا آمریکا- محور در ذهن دارند. ولی خوشبختانه همه ی ما با کسب تجربه ی بیشتر و گذشت سن، موارد تازه ای آموختیم و تغییر کردیم. خود من هم مانند خیلی های دیگر در نظراتم پختگی ها و اصلاحاتی بوجود آمد. ایشان هم من فکرمی کنم که به تدریج ذهن بازتر و انعطاف پذیر تر ی پیدا کرده و نیز بیشتر متوجه ی اهمیت فمینیسم ، مبارزات زنان و جنبش زنان در دنیا و خود ایران شده اند. ایشان نقش مثبتی را دررشد دانشگاه الزهرا بازی کردند ومثلا این شجاعت را به خرج دادند که خانم شیرین عبادی را دعوت کردند تا درآن دانشگاه سخنرانی کند. این،یک حرکت نمادینی بود. ورود ایشان به عرصه ی انتخابات و نحوه حضورشان در کمپین های مبارزاتی آقای موسوی نیز به نظر من خیلی سنت شکنانه و شجاعانه بود. از نحوه ی لباس پوشیدن و صحبت کردن ای
+ There are no comments
Add yours